ﺗﻮ ﺗﺒﻠﻴﻎ ﺷﺎﻣﭙﻮ ﺻﺤﺖﺯﻧﻪ ﻣﻴﮕﻪ:ﺗﻮ ﺧﻮﻧﻤﻮﻥ ﺩﺧﺘﺮﻡ ﻣﻮﻫﺎﺵ ﭼﺮﺏ، ﭘﺴﺮﻡ ﻣﻌﻤﻮﻟﻲ، ﻭﺷﻮﻫﺮﻡ ﻣﻮﻫﺎﻱ ﺧﺸﻜﻲ ﺩﺍﺭﻩ...ﻣﻦ ﺟﺎﻱ ﺁﻗﺎهه ﺑﻮﺩﻡ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﺭﻭ ﻣﻴﺒﺮﺩﻡ ﺗﺴﺖ dna
ﺗﻮ ﺗﺒﻠﻴﻎ ﺷﺎﻣﭙﻮ ﺻﺤﺖﺯﻧﻪ ﻣﻴﮕﻪ:ﺗﻮ ﺧﻮﻧﻤﻮﻥ ﺩﺧﺘﺮﻡ ﻣﻮﻫﺎﺵ ﭼﺮﺏ، ﭘﺴﺮﻡ ﻣﻌﻤﻮﻟﻲ، ﻭﺷﻮﻫﺮﻡ ﻣﻮﻫﺎﻱ ﺧﺸﻜﻲ ﺩﺍﺭﻩ...ﻣﻦ ﺟﺎﻱ ﺁﻗﺎهه ﺑﻮﺩﻡ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﺭﻭ ﻣﻴﺒﺮﺩﻡ ﺗﺴﺖ dna
یارو میره دکتر میگه شبها خواب می بینم با خرها فوتبال بازی میکنم. دکتر میگه این قرصهارو بخور. یارو میگه میشه از فرداشب بخورم؟ دکتر می پرسه چرا؟ میگه آخه امشب فیناله.
کبوتر لبه ی تنگ ماهی نشست , گفت :سقف … قفست شکسته !! چرا فرار نمیکنی ؟؟ماهی با چشمهای قشنگش نگاهی به کبوترکرد و معصومانه گفت : “ری…دم تو مغزت
طرف توی دستشویی بوده که برق می ره. جیغ می زنه. زنش می گه: برق رفته، چرا جیغ می زنی؟ می گه: فکر کردم زیاد زور زدم کور شدم!
ﯾﻪ ﺑﺎﺯﺍﺭﯾﺎﺏ ﺟﺎﺭﻭ ﺑﺮﻗﯽ ﺍﻭﻣﺪ ﺩﺭ ﺧﻮﻧﻤﻮﻥ ﺭﻭ ﺯﺩ؛
ﺗﺎ ﺩﺭ ﺭﻭ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩﻡ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺣﺮﻓﯽ ﺯﺩﻩ ﺑﺸﻪ…
ﭘﺮﯾﺪ ﺗﻮ ﺧﻮﻧﻪ ﻭ ﯾﻪ ﮐﯿﺴﻪ ﮐﻮﺩ ﮔﺎﻭﯼ ﺭﻭ ﺭﻭﯼ ﻓﺮشامون ﺧﺎﻟﯽ ﮐﺮﺩ!
بعد برگشت ﮔﻔﺖ: ﺍﮔﻪ ﻣﻦ ﻗﺎﺩﺭ ﺑﻪ ﺟﻤﻊ ﮐﺮﺩﻥ ﻭ ﺗﻤﯿﺰ ﮐﺮﺩﻥ ﻫﻤﻪ ﯼ ﺍﯾﻨﻬﺎ ﻇﺮﻑ ﻣﺪﺕ ۳ ﺩﻗﯿﻘﻪ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﺟﺎﺭﻭﺑﺮﻗﯽ ﻗﺪﺭﺗﻤﻨﺪ ﻧﺒﺎﺷﻢ؛ ﺣﺎﺿﺮﻡ ﮐﻪ ﺗﻤﺎﻡ ﺍﯾﻨﻬﺎ ﺭﻭ ﺑﺨﻮﺭﻡ!
ﮔﻔﺘﻢ : ﺳــﺲ ﺳﻔﯿﺪ ﻣﯿﺨﻮﺍﯼ ﯾﺎ ﻗﺮﻣﺰ؟؟
ﮔﻔﺖ : ﭼــــﺮﺍ؟
ﮔﻔﺘﻢ :قبض برقموو ندادیم یک ساله ، صبح اومدن برقمونو قطع کردن
طرز تهیه املت قزوینی: کو.ن گوجه فرنگی رو با کو.ن پیاز گرفته توی ظرف کو.ن گشاد میریزیم تخم مرغ تازه از کو.ن افتاده رو با کو.ن قاشق میشکنیم و همه چیز را با کو.ن همان قاشق بهم میزنیم بعد از آماده شدن آنقدر میخوریم تا کو.نمان پاره شود
روزی شیخ و مریدان جملگی راهی سفر شدندی در راه یکی از مریدان را دل پیچه ای شدید بگرفتنی که جان از معقد او همی بدر میرفتی...خشتک پارگان آمدندی و شیخ را در جریا گداشتندی و به خشتک او اویزان شدی که بیضة المرید را نجات بده
شیخ دستی به خشتک برد و تکه ای پشم از خود بکند ودر حلق مرید کرد ..مرید تاب نیاورد و تا شیر پستانهای مادرش را بالا آورد و بهد از آن که حسابی به سر و صورت مریدان استفراغ کرد شاد بشدی و گفت سر خوش آمده است ..مریدان چو این معجره بدیدندبه سر و صورت یکدیگر بکوفتی دست به مقعد یکدیگر کردنی و نعره ها زدندی به خشتک شیخ آویزان گشتنی و پشمهای شیخ را یکی یکی بوسیدندی
روزی مریدان جملگی تصمیم گرفتند دُنگ گذاشته برای تفرج به استخر روند! عینک و مایوی اسپیدو که به قیمتی گزاف خریده بودند در توبره کرده و به راه افتادند.در میان راه یکی از مریدان پیشنهاد بیشرمانه ای داد و طالب حضور گرانمایه شیخ در جمع شد! برو بچز جملگی استقبال کرده و به شیخ مسیج دادندی که یا شیخنا ما روانه استخریم فلفور خودت را برسان!
شیخ دست در خشتک فرو برده بفکر فرو رفتتند...ی و از آنجا که شنا بلد نبودندی و تا این سن وقتی شمال میرفتندی لب دریا نشسته و با کاسه سر خود آب ریختندی و کیسه میکشیدندی برای حفظ آبرو مسیج دادندی که کمی کسالت دارند و مشغول استراحت...
آنقدر مریدان سریش شدن که بالاخره شیخ قبول کردندی و مایویی که از کیسه برنج برای خود دوخته بودندی زیر خشتک پوشید و براه افتاد...
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
لوکیشن استخر: شیخ ناگهان خشتک بدرید و مریدان از دیدن صحنه کف بالا آوردندی وخشتک بر سر کرده و در استخر بی آب شیرجه زدندی و جان دادند...کلوز آپ نوشته روی مایو شیخ:دم سیاه شمشیری ، وزن خالص 10 کیلو
ویرایش توسط H@med7 : 01-20-2015 در ساعت 07:01 AM
نقل است روزی شیخ و مریدانش در راهی بودند به ناگاه مگسی دیدن پریشان حال که مادام اوق میزد! شیخ از مگس دلیل پریشان حالیش را جویا شد مگس به شیخ گفت: در حال اطعام مدفوع بودم که در آن مو یافتم پس شیخ و مریدانش جامه بدریدند و سر بر کوه بگذاشتند !
در حال حاضر 42 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 42 مهمان ها)