صفحه 1769 از 3602 نخستنخست ... 76912691669171917591767176817691770177117791819186922692769 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از 17,681 به 17,690 از 36012

موضوع: ☺ تاپیک شادی ☺ : جملات کوتاه + ترول + پیامک و سرگرمی + آپدیت

  1. #17681
    فوق حرفه ای
    تاریخ عضویت
    Jan 2008
    نوشته ها
    35,707
    تشکر
    48,688
    تشکر شده : 38,972
    نقل قول نوشته اصلی توسط tandis_m نمایش پست ها
    تفكري كه نويد را به جنون كشيده :
    پليس + 10 چند ميشه ؟!!!!


  2. 5 کاربر مقابل از pirana عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند .


  3. #17682
    فوق حرفه ای
    تاریخ عضویت
    Jan 2008
    نوشته ها
    35,707
    تشکر
    48,688
    تشکر شده : 38,972
    نقل قول نوشته اصلی توسط tandis_m نمایش پست ها
    نويد و صابر


  4. 4 کاربر مقابل از pirana عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند .


  5. #17683
    نیمه حرفه ای
    تاریخ عضویت
    Oct 2014
    نوشته ها
    9,086
    تشکر
    32,259
    تشکر شده : 15,200
    نقل قول نوشته اصلی توسط Peyman نمایش پست ها
    آقا من یه مدت فاز برداشته بودم دنبال یه دختر میگشتم برای دوستی و ازدواج ، ولی خب خدا رو شکر تا قبل از اینکه همچین بلایی سرم بیاد فازش پرید ، از این به بعد می خوام براتون خاطره تعریف کنم تا در این شب های طولانی زمستان خاطرات منو بخونید و خرکیف بشید. خب این خاطره اول:
    من اسمم پیمانه و این داستان که میخوام براتون بگم واقعیه. من قدم 182 سانته و هیکلم هم خوبه. وا. چرا می خندین؟ اینا رو باید اول هر خاطره ای گفت. خودم دیدم می نویسن. بگذریم.
    یک روز من در تهران بزرگ در خانه ی عمه ی گرام خود نشسته بودم و با قوزک پام بازی می کردم-همیشه که نباید با اونجا بازی کرد، با بقیه اعضای بدن هم میشه بازی کرد- که یک دوست قدیمی زنگ زد که پیمان چه نشستی که یک دختر برات پیدا کردم پنجه آفتاب از هر نظر عالی. خوراک ازدواجه. اصلن خدا تولیدش کرده که زن تو بشه. گفتم خب صوبت کن ببینمش. گفت باشه و شماره دختر محترم رو داد که هماهنگ کنم. زنگ زدم به اون دخترخانوم و یک جایی قرار گذاشتیم و من با ماشینم راه افتادم سمت قرار.
    خلاصه سرتون رو درد نیارم، تو محل قرار تو ماشین منتظر نشسته بودم که یهو دیدم یک غول دویست کیلویی سوار ماشین شد. این که میگم دویست کیلو به هیچ وجه اغراق نمی کنم. قشنگ ماشین به سمت شاگرد کج شد. یعنی هر چی رو داشبور بود رفت سمت راست ماشین. گفتم ببخشید شما؟ گفت الان با هم صوبت کردیم و من همونجا دوزاریم افتاد که اون دوست قدیمی سرکارم گذاشته و همین جور زیرلب فحش بهش میدادم که دختر مذکور گفت: چیزی گفتین؟ گفتم نه به شهرداری فحش میدادم، همه شیرها شده روغن پالم. حالا کجا بریم. گفت بریم کله پزی. یک چند دقیقه سکوت بین ما حاکم شد من گفتم ولی معمولن ساعت پنج بعد از ظهر کسی نمیره کله پزی. گفت پس بریم رستوران من خیلی گشنمه و بعد از گفتن این حرف در داشبورد رو باز کرد و همه چیز رو ریخت بیرون. گفتم دنبال چیزی می گردین؟ گفت تو ماشینت خوردنی نداری؟ من همون جور که تو دلم کاف دار آب نکشیده می بستم به خیک اون دوست نارفیقم گفتم نه ندارم، چند لحظه تأمل بفرمایید میریم رستوران.
    خلاصه رفتیم رستوران. دخترخانوم محترم دو پرس غذای مبسوط سفارش دادن و من علی رغم که ساعت پنج بعد از ظهر معمولن انسانها گشنه شون نمیشه، به خاطر اینکه خانوم معذب نباشن یک چیزی واسه خودم سفارش دادم.
    غذا رو که آوردن هنوز گارسون بشقاب رو روی میز نذاشته بود که ایشون حمله کردن به غذا گویی که پس از سالها تحمل قحطی و گرسنگی در بیابان های سودان جنوبی حالا به غذا رسیدن. من و آقای گارسون با تعجب ایشون و همدیگر رو نگاه می کردیم.
    بعد من همین جوری سرم پایین بود و داشتم با غذام بازی میکردم و همزمان به اون دوست نامردم بابت این شوخی بی مزه اش اسمس فحش می فرستادم و خلاصه تو عوالم خودم بودم که یهو دیدم یک پنجه بزرگ اومد وسط بشقابم و یک مشت برنج و جوجه با دست برداشت و گذاشت توی دهن مبارک خودش. من دیگه کارم از تعجب گذشته بود و داشتم از ترس می لرزیدم. بعد گفت تو چرا نمی خوری؟ گفتم اشتها ندارم و هنوز حرفم تموم نشده بود که ظرف غذای منو برداشت و با دست همه رو فرستاد تو حلقش. خلاصه غذا تموم شد و رفتیم بیرون رستوران. من هنوز از ترس می لرزیدم. بهش گفتم شما برو سر کوچه تا من ماشین رو از پارک در بیارم و بعد رفتم با ماشین از اون سر کوچه فرار کردم. این بود خاطره من.
    دمت گرم.
    من اگه بودم همون موقع که سوار شد و گفتی شما؟ بعد اونم گفت همونی که صحبت کردیم میگفتم اشتپ گرفتی پیاده شو و بعدش هم یه کتک مفصل از برای رفیقم.

  6. 3 کاربر مقابل از Malware عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند .


  7. #17684
    نیمه حرفه ای
    تاریخ عضویت
    Oct 2014
    نوشته ها
    9,086
    تشکر
    32,259
    تشکر شده : 15,200
    نقل قول نوشته اصلی توسط rebasss نمایش پست ها

    ستون دنیای مردانه ام شکست
    خم شد روی زانوانش نشست
    غــــــــرورم را میگویم نفس
    این طالع با تو نقش نبست


    "صابر"


    شبتون بی دغدغه
    آورین صابر. شاعرانگیت رو ادامه بده.

  8. 3 کاربر مقابل از Malware عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند .


  9. #17685
    نیمه حرفه ای
    تاریخ عضویت
    Oct 2014
    نوشته ها
    9,086
    تشکر
    32,259
    تشکر شده : 15,200
    دل به آبی آسمان بدهی،به همه عشق را نشان بدهی
    بعد،در راه دوست جان بدهی...دوستت عاشق زنت باشد!

  10. 8 کاربر مقابل از Malware عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند .


  11. #17686
    نیمه حرفه ای
    تاریخ عضویت
    Oct 2014
    نوشته ها
    9,086
    تشکر
    32,259
    تشکر شده : 15,200
    دانشجوي پزشكي تعريف ميكرد يه شب يه خانوم و يه آقايي اومدن اورژانس.پسره يه ملافه خوني دور شورتش بسته بود و دختره هم سر و كلش خوني بود. فوري هر دو تاشونو رو تخت خوابونديم.پسره ك.يرش از چندجا شكسته بود و خوني و تكه پاره. دختره هم ضربه محكمي به سرش خورده بود و از چند جا شكسته بود.
    بعد از پانسمان پرسيدم چي شده؟
    پسره گفت: داده بودم برام س.اك بزنه نميدونستم دختره صرع داره!يهو تشنج كرد و فكش قفل كرد.هر كار كردم نتونستم از دهنش بيرون بيارم منم با يه گلدون كريستال محكم كوبيدم تو سرش تا ول كرد.
    برادرا! اينو گفتم كه ك.يرتون رو تو دهن هر كسي نكنين. grin emoticon :))

  12. 7 کاربر مقابل از Malware عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند .


  13. #17687
    نیمه حرفه ای
    تاریخ عضویت
    Oct 2014
    نوشته ها
    9,086
    تشکر
    32,259
    تشکر شده : 15,200
    انقدر تو رابطه نبودم
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    آ.لت ت.ناسلیم وكيل گرفته افتاده دنبال كاراي بيمه ي بيكاريش

  14. 8 کاربر مقابل از Malware عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند .


  15. #17688
    نیمه حرفه ای
    تاریخ عضویت
    Oct 2014
    نوشته ها
    9,086
    تشکر
    32,259
    تشکر شده : 15,200
    ﺑﭽﻪ ﺑﻮﺩﻡ ﻗﺮﺍﺭ ﺑﻮﺩ داییم(همون داییم که دهنتو گ.اییده اینم واسه دوستانی که این سوال ک.یری رو میپرسن ) ﺍﯾﻨﺎ ﺑﯿﺎﻥﺧﻮﻧﻤﻮﻥ ﻧﺬﺭﯼ ﺩﺍﺷﺘﯿﻢ
    ﺑﺎﺑﺎﻡ ﮔﻔﺖ داییت ﮐﻪﺍﻭﻣﺪ ﻣﯿﺮﯼ ﺟﻠﻮﺵ ﺍﮔﻪ ﺷﯿﺮﯾﻨﯽﺍﻭﺭﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﻣﯿﮕﯽ دایی ﺧﻮﺩﺕ ﺷﯿﺮﯾﻨﯽ
    ﻫﺴﺘﯽﭼﺮﺍ ﺷﯿﺮﯾﻨﯽ ﺍﻭﺭﺩﯼ
    ﺍﮔﻪ ﮔﻞ ﺍﻭﺭﺩﻣﯿﮕﯽ دایی ﺧﻮﺩﺕ ﮔﻠﯽ ﭼﺮﺍ ﮔﻞﺍﻭﺭﺩﯼ؟
    ﻣﻨﻢﮔﻔﺘﻢ ﺑﺎﺷﻪ .ﺧﻼﺻﻪ دایی ﺍﻭﻣﺪ ﻭﺍﺳﻪنذﺭﯼ ﺑﺎ ﺧﻮﺩﺵ ﯾﻪ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪ آﻭﺭﺩﺵ.
    ﻣﻦ ﺑﭽﻪ ﺑﻮﺩﻡﻣﯿﻔﻬﻤﯽ؟؟؟ﺑﭽﻪ
    همونجا بود که دایی م برای اولین بار بهم ت.جاوز کرد و مسیر زندگیم عوض شد .
    .
    .
    .
    خاطرات وخطرات من ودایی ک.سکشم

  16. 7 کاربر مقابل از Malware عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند .


  17. #17689
    نیمه حرفه ای
    تاریخ عضویت
    Oct 2014
    نوشته ها
    9,086
    تشکر
    32,259
    تشکر شده : 15,200
    پیج مشکلات ج.نسی
    ﺑﺎﺳﻼﻡ ﺩﺧﺘﺮﯼ ﻫﺴﺘﻢ ﺑﻪ ﻧﺎﻡ ﻋﺬﺭﺍ ﺍﺯ ﭘﺎﺭﺱ ﺍﺑﺎﺩ ﺩﺷﺖ
    ﻣﻐﺎﻥ ﺷﻐﻞ ﭼﻮﭘﺎﻧﯽ ﻭ 49 ﺳﺎﻝ ﺳﻦ ﺩﺍﺭﻡ ﻋﻼﻗﻪ ﺷﺪﯾﺪﯼ
    ﺑﻪ ﺳ.ﯿﮑﺲ ﺩﺍﺭﻡ ﻭﻟﯽ ﺗﺎ ﺑﺤﺎﻝ ﻣﻮﻓﻖ ﺑﻪ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺍﻥ ﻧﺸﺪﻡ
    ﻓﻘﻂ ﯾﮏ ﺑﺎﺭ ﻣﻮﻓﻖ ﺑﻪ ﮔﺮﻓﺘﻦ ﯾﮏ ﮔﺮﮒ ﺷﺪﻡ ﻭ ﺑﺎ ﺍﻭﻥ
    ﺣﺎﻝ ﮐﺮﺩﻡ ﺍﮔﻪ ﻣﯿﺸﻪ ﺭﺍﻫﻨﻤﺎﯾﯿﻢ ﮐﻨﯿﺪ ﭼﺠﻮﺭﯼ ﺑﺪﺳﺖ
    ﺑﯿﺎﺭﻡ ﺣﺘﯽ ﺣﺎﺿﺮﻡ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪﺍﻣﻮ ﺑﺪﻡ ﻭﻟﯽ ﺣﺎﻝ ﮐﻨﻢ ﻟﻄﻔﺎ
    ﺭﺍﻫﻨﻤﺎﯾﯿﻢ ﮐﻨﯿﺪ
    :1 ﺍﯾﻦ ﺟﻤﻠﻪ ﻣﻨﻮ ﺩﯾﻮﻭﻧﻪ ﮐﺮﺩ ﺩﺧﺘﺮﯼ ﻫﺴﺘﻢ 49 ﺳﺎﻟﻪ ﯾﺎ
    ﺍ.ﻣﺎﻡ ﻣ.ﻮﺳﯽ ﺻﺪﺭ
    :2 ﺑﺒﯿﻦ ﻣﻦ 2 ﻣﺘﺮ ﻗﺪ ﺩﺍﺭﻡ ﻋﮑﺲ ﮔﺮﮒ ﻣﯿﺒﯿﻨﻢ ﺧﺎﯾﻪ
    ﻣﯿﮑﻨﻢ ﺗﻮ ﮔﺮﮔﻮ ﺑﻪ ﺯﻭﺭ ﮔﺮﻓﺘﯽ ﺑ.ﮑﻨﺘﺖ؟؟؟
    colonthree emoticon ﺑﺒﯿﻦ ﺑﻪ ﺟﻮﻥ ﻣﺎﻣﺎﻧﻢ ﺩﺳﺖ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﺰﻧﯽ ﺟﯿﻎ ﻣﯿﺰﻧﻤﺎ
    ﻣﺎﺍﺍﺍﻣﺎﺍﺍﺍﺍﻥ
    :4 ﻋﺬﺭﺍ ﻣﻦ ﭘﺪﺭﺗﻢ ﻏﺬﺍ ﺩﺭﺳﺖ ﮐﺮﺩﻡ ﻇﺮﻓﺎﺭﻡ ﺷﺴﺘﻢ ﺑﯿﺎ
    ﺧﻮﻧﻪ ﺩﺧﺘﺮﻭ
    :5 ﺳﯿﺮﻭﺱ left the chat
    :6 ﺗﻮ ﻣﻄﻤﻨﯽ ﻓﻘﻂ ﻣﯿﺨﻮﺍﯼ ﺑﺪﯼ ؟ﯾﻨﯽ ﮐﺎﺭﻩ ﺩﯾﮕﻪ ﺍﯼ ﺑﺎ
    ﻃﺮﻑ ﻧﺪﺍﺭﯼ؟
    :7 ﺳ.ﯿﯿﯿﯿﯿﮑﮑﮑﮑﮑﺴﺲﺳﺲ؟؟ ؟؟؟؟ﻋﻼﻗﻪ ﺷﺪﯾﺪﯼ ﺑﻪ ﭼﯽ
    ﺩﺍﺭﯼ؟؟؟؟ﺍﺳﻤﺸﻢ ﻧﻤﯿﺪﻭﻧﯿﯿﯿﯿﯽ؟؟؟ ﯾﻨﯽ ﺍﯾﻦ ﺭﺳﺘﻤﻮ
    ﺑﮕﯿﺮﻩ ﺧﺸﮏ ﺧﺸﮏ ﻣﯿ.ﮑﻨﻪ
    :8 ﺑﺒﯿﻦ ﻣﻦ ﺍﻭﻣﺪﻡ ﻭﺍﺳﻪ ﻣﺪﺭﺳﻢ ﺗﺤﻘﯿﻖ ﺗﻮﺭﻭ ﺧﺪﺍ ﺍﺫﯾﺘﻢ
    ﻧﮑﻦ
    :9ﺳﻼﻡ ﻋﺬﺭﺍ ﺧﺎﻧﻢ ﻣﻦ ﺭﯾﯿﺲ ﺍﺩﺍﺭﻩ ﺣﯿﺎﺕ ﻭﺣﺶ ﺩﺷﺖ
    ﻣﻐﺎﻧﻢ ﺍﮔﻪ ﻣﯿﺸﻪ ﺍﻭﻥ 2 ﺗﺎ ﺑﺒﺮﯼ ﮐﻪ ﺍﻭﻧﺮﻭﺯ ﺧﻮﺭﺩﯼ ﺭﻭ
    ﺍﺳﺘﺨﻮﻧﺎﺷﻮ ﺑﻤﺎ ﭘﺲ ﺑﺪﻩ ﻻﺯﻡ ﺩﺍﺭﯾﻢ ﺑﺨﺪﺍ
    :10ﮐ.ﺼﮑﺶ ﺗﻮ ﺩﺍﻫﺎﺕ ﺧﻮﺩﺗﻮﻥ ﮐﺴﯽ ﻧﺒﻮﺩﻩ ﺑﮑﻦ

  18. 9 کاربر مقابل از Malware عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند .


  19. #17690
    نیمه حرفه ای
    تاریخ عضویت
    Oct 2014
    نوشته ها
    9,086
    تشکر
    32,259
    تشکر شده : 15,200
    ﺷﺨﺼﯽ ﻣﯿﮕﻔﺖ : ﻣﻦ ﺳﯽ ﺳﺎﻝ ﺩﺍﺭﻡ .
    ﺑﺰﺭﮔﯽ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺧﺮﺩﻩ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﮔﻔﺖ : ﻧﺒﺎﯾﺪ ﺑﮕﻮﯾﯽ ﺳﯽ
    ﺳﺎﻝ ﺩﺍﺭﻡ، ﺑﺎﯾﺪ ﺑﮕﻮﯾﯽ ﺁﻥ ﺳﯽ ﺳﺎﻝ ﺭﺍ ﺩﯾﮕﺮ ﻧﺪﺍﺭﻡ.
    ﺁﻥ ﺷﺨﺺ ﺩﺭ ﺟﻮﺍﺏ ﮔﻔﺖ : ﻙ.س ﻧﻨﺖ .
    ﺑﺰﺭﮒ ﮔﻔﺖ : ﻣﺎﺩﺭ ج.ﻧﺪﻩ ﺩﺭﺳﺖ ﺻﺤﺒﺖ ﻛﻦ، ﻣﻦ ﺑﺰﺭﮔﻢ .
    ﺁﻥ ﺷﺨﺺ ﺑﻪ ﺑﺰﺭﮒ ﮔﻔﺖ : ﻛ.ﻲر ﻣﻨﻢ ﺑﺰﺭﮔﻪ، ﺑﻴﺎﻳﺪ
    ﺑﺎﻫﻢ ﺩﻭﺳﺖ ﺑﺸﻴﺪ.
    ﺁﻥ ﺑﺰﺭﮒ ﺟﻮﺭﻯ ﺩﺭ ﺟﻤﻊ ﻛ.ﻲر ﺷﺪ ﻛﻪ ﺩﻳﮕﺮ ﺩﺭ ﻣﻮﺭﺩ
    ﺳﻦ ﻭ ﺳﺎﻝ ﻛﺴﻰ ﻧﻈﺮ ﻧﺪﺍﺩ، ﻭ ﺍﻳﻨﮕﻮﻧﻪ ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ
    ﺁﻣﻮﺯﻧﺪﻩ ﻯ ﻣﺎ ﺑ.ﮕﺎ ﺭﻓﺖ

  20. 8 کاربر مقابل از Malware عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند .


صفحه 1769 از 3602 نخستنخست ... 76912691669171917591767176817691770177117791819186922692769 ... آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 94 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 94 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •