همه ی خستـــ ـــــــــگی هایت را یکجا میخـــــــــــــــرم...
تو فقط قول بده...
که...
صدای خنده هایت را به هیچکس جز مــــــــــ ـــــــــن نفروشی...
همه ی خستـــ ـــــــــگی هایت را یکجا میخـــــــــــــــرم...
تو فقط قول بده...
که...
صدای خنده هایت را به هیچکس جز مــــــــــ ـــــــــن نفروشی...
ﺑﯿﺎ ﺁﺧﺮﯾﻦ ﺷﺎﻫﮑﺎﺭﺕ ﺭﺍ ﺑﺒﯿﻦ . . .
ﻣﺠﺴﻤﻪ ﺍﯼ ﺑﺎ ﭼـﺸﻤﺎﻧﯽ ﺑﺎﺯ ،
ﺧﯿﺮﻩ ﺑﻪ ﺩﻭﺭ ﺩﺳﺖ . . .
ﺷﺎﯾﺪ ﺷﺮﻕ ، ﺷﺎﯾﺪ ﻏﺮﺏ
ﻣﺒﻬﻮﺕ ﯾﮏ ﺷﮑﺴﺖ ، ﻣﻐﻠﻮﺏ ﯾﮏ ﺍﺗﻔﺎﻕ ،
ﻣﺼﻠﻮﺏ ﯾﮏ ﻋﺸﻖ ، ﻣﻔﻌﻮﻝ ﯾﮏ ﺗﺎﻭﺍﻥ
ﺧﺮﺩﻩ ﻫﺎﯾﺶ ﺭﺍ ﺑﺎﺩ ﺩﺍﺭﺩ ﻣﯽ ﺑﺮﺩ . . .
ﻭ ﺍﻭ ﻓﻘﻂ ﺧﺎﻃﺮﺍﺗﺶ ﺭﺍ ﻣﺤﮑﻢ ﺑﻐﻞ ﮔﺮﻓﺘﻪ . . .
ﺑﯿﺎ ﺁﺧﺮﯾﻦ ﺷﺎﻫﮑﺎﺭﺕ ﺭﺍ ﺑﺒﯿﻦ
ﻣﺠﺴﻤﻪ ﺍﯼ ﺳﺎﺧﺘﻪ ﺍﯼ ﺑﻪ ﻧﺎﻡ « ﻣﻦ »
ﺧﺪﺍﻱ ﻣﻦ ...
ﺍﻳﻦ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﺣﻮﺍﺳﺖ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﺎﺷﺪ ...
ﻣﻲ ﮔﻮیند بزﺭﮔﺘﺮﻳﻦ ﺷﮑﺴﺖ،
ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩﻥ ﺍﻳﻤﺎﻥ ﺍﺳﺖ ... ﺣﻮﺍﺳﺖ ﺑﺎﺷﺪ ﮐﻪ ﻣﻦ ﺷﮑﺴﺖ ﻧﺨﻮﺭﻡ ...
ﻣﻦ ﻫﻨﻮﺯ ﻫﻢ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻧﺎﻡ ﻗﺎﺿﻲ ﺍﻟﺤﺎﺟﺎﺕ ﻣﻲ ﺧﻮﺍﻧﻢ،
ﺣﺘﻲ ﺍﮔﺮ ﻫﻤﻪ دعاهايم ﺭﺍ ﻧﺎﺩﻳﺪﻩ ﺑﮕﻴﺮﻱ ... ﻫﻨﻮﺯ ﻫﻢ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺍﺭﺣﻢ ﺍﻟﺮﺣﻤﻴﻦ ﻣﻲ ﺩﺍﻧﻢ،
ﺣﺘﻲ ﺍﮔﺮ ﺳﺨﺖ ﺑﮕﻴﺮﻱ ...
ﻫﻨﻮﺯ ﻫﻢ ... ﺗﻮ ﻫﻤﺎﻥ ﺧﺪﺍﻳﻲ ... ﺍﻣﺎ ﻣﻦ ... ﻣﮕﺬﺍﺭ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺑﺮﻭﻡ...
ﻣﻦ ﺍﻣﻴﺪﻡ ﺑﻪ ﺗﻮﺳﺖ ...
ﺑﺮﺍﻱ ﺩﻟﻢ ﺍﻣﻦ ﻳﺠﻴﺐ ﺑﺨﻮﺍﻥ ...
اگه مردی...؟!! مرد بمون... اگه نیستی... نامردی نکن
اگه تنهایی...؟!! تنها بمون... اگه نیستی... تنهاش نذار
اگه نجیبی...؟!!...نجابت کن... اگه نیستی... هرزگی نکن
اگه عاشقی...؟!!عاشق بمون... اگه نیستی... حرمت عشقو نشکن
هـــے فلانے
ديگر هواي برگرداندنــــــــت را ندارم
هر جا که دلت مي خواهد بــــــــرو
فقط آرزو ميکنــــــــم وقتي دوباره هواي من به سرت زد
آنقدر آسمــــــــان دلت بگيرد
که با هزار شب گريــــــــه باز هم آرام نگيري
بر همگان مبارک
چه آنهایی که تنهان و چه آنهایی که معشوقه دارند
حکیمی درجمع مریدانش نشسته بود
یکی از شاگردان از وی پرسید:علم بهتراست یا ثروت؟
حکیم بی درنگ شمشیری ازنیام بیرون آورد ومانند جومونگ شاگردبخت برگشته را
به سه پاره ی نامساوی تقسیم نمود و گفت:
سالهاست که دیگر هیچ احمقی بین دوراهی علم وثروت گیرنمی کند!!!
دیگرمریدان درحالیکه انگشت حیرت به دندان گرفته ولرزشی تمام وجودشان را فرا گرفته بود گفتند:
ای حکیم ما را دلیلی عیان ساز تا جان فدا کنیم!!
حکیم گفت:درعنفوان جوانی مرا دوستی بود که باهم به مکتب میرفتیم
دوستم ترک تحصیل کرد ومن معلم مکتب شدم.............
.
.
.
.
.
.
.
.
.
حالا او پورشه دارد،من پوشه......!
او اوراق مشارکت دارد و من اوراق امتحانی.....!!
او عینک آفتابی،من عینک ته استکانی.....!!!
او بیمه ی زندگانی،من بیمه ی خدمات درمانی.....!!!!
او سکه و ارز،من سکته و قرض......!!!!!سخنان حکیم چون بدین جا رسید مریدان نعره ای جانسوز زدند
و راهی کلاسهای آموزش اختلاس گشتند........!!!!!باشد که شما را پندی آموخته و به درد حکیم گرفتارنیاید.....!!!!
سیاست در برابر صداقت دیگران خیانت و صداقت در برابر سیاست دیگران حماقت است
معلم دانش آموزی را صدا زد و گفت، شعر بنی ادم را بخوان،
دانش اموز شروع کرد :
بنی ادم اعضای یک پیکرند
که در آفرینش زیک گوهرند
چو عضوی به درد آورد روزگار
دگر عضوها را نماند قرار
بعد ساکت شد. معلم گفت بقیه اش، گفت آقا نتونستم حفظ کنم، مادرم مریضه و گوشه خونه افتاده، پدرم سخت کار میکنه و خرج دوا ودرمونشو میده، من باید کارهای خانه را انجام بدم و به خواهر و برادر کوچیکترم هم رسیدگی کنم، به خدا وقت نکردم، ببخشید.
معلم گفت : همین! ببخشید؟ این که نشد جواب! همه مشکل دارن، باید درستو میخوندی. مشکل تو به من مربوط نیست.
در این لحظه پسر با چشمانی خیس گفت : آقا یادم اومد.
تو کز محنت دیگران بی غمی
نشاید که نامت نهند آدمی...
در حال حاضر 77 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 77 مهمان ها)