نوشته اصلی توسط iman
پس دلیل جهنم رفتن من مشخص شد
تو آیه 57 هم حتما نوشته بود عمام خمینی
تو اون قرآن ننوشته که نفر بعد از اوشون چه کسی هست و چقدر دیگه باید منتظر بمونیم ، یا اصن کلا چند نفر رو نوشته ، ببینیم آخرین نفر کی هستش و بفمیم دنیا کی تموم میشه بزنیم رو دست قبیله ی مایا ها و نوستراداموس اینا
شیخ اقرار کن که تو کمکشون کردی تا پیداش کنن
هِمَــــتی کُــن با ایـن زردِ شُمــــالی . . .
یه عکس "خویش انداز" با عروس و دوماد گرفتم حیف که نمیشه منتشر کرد
قطعا شیخ مجتبی بوده
اععع!!!دهنت
اِه! این همون نیست که میگفت: "میخوام با دادن انتقام ج.ندگی مادرم رو از جامعه بگیرم. از بس سگی کردنم از سگ متنفرم."؟
ﺭﻭﺯﯼ ﺷﯿﺦ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﻣﺮﯾﺪﺍﻥ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﺗﺠﺪﯾﺪ ﻭﺿﻮ ﺑﻮﺩﻧﺪﯼ ،
ﻣﺮﯾﺪﯼ ﺩﺭ ﺟﻮﺍﺭ ﺷﯿﺦ ﮐﻤﺮ ﺧﻢ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﺑﺎﺩﯼ ﺍﺯ ﻭﯼ
ﺧﺎﺭﺝ ﻫﻤﯽ ﮔﺸﺖ ، ﺻﺪﺍﯼ ﺁﻥ ﺑﺤﺪﯼ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﮔﻮﺋﯽ ﻟﻮﺋﯽ
ﺁﺭﻣﺴﺘﺮﺍﻧﮓ ﺑﺎ ﺗﻤﺎﻡ ﺗﻮﺍﻧﺶ ﺩﺭ ﺗِـــﺮُﻣﭙِﺖ ﺧﻮﯾﺶ ﺩﻣﯿﺪﻩ ،
ﮔﻮﯾﻨﺪ ﺭﯾﺶ ﻭ ﺳﺒﯿﻞ ﺩﻭ ﺳﻪ ﻣﺮﯾﺪﯼ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻗﻔﺎﯼ ﻭﯼ ﺍﯾﺴﺘﺎﺩﻩ
ﺑﻮﺩﻧﺪ ﮐِـــﺰ ﻫﻤﯽ ﺧﻮﺭﺩﻩ ، ﭼﻨﺪﯾﻦ ﺁﯾﻨﻪ ﺩﺭ ﺭﺍﻫﺮﻭﯼ ﻣﻔﺮﺍﻕ ﺗَﺮَﮎ
ﺧﻮﺭﺩ ﻭ ﺗﻌﺪﺍﺩﯼ ﺍﺯ ﻣﺸﻌﻞ ﻫﺎ ﺧﺎﻣﻮﺵ ﻭ ﻣﺎﺑﻘﯽ ﻧﻤﯿﺴﻮﺯ
ﮔﺸﺖ ﻭ ﺗﻨﻬﺎ ﻗﺴﻤﺖ ِ ﺑﺎﻗﯿﻤﺎﻧﺪﻩ ﺍﺯ ﺩﯾﻮﺍﺭ ِ ﺍﺭﮒ ﺑﻢ ﮐﻪ ﭘﺲ ﺍﺯ
ﺯﻟﺰﻟﻪ ﺳﺎﻟﻢ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻓﺮﻭ ﺭﯾﺨﺖ . ﺷﯿﺦ ﻧﯿﺰ ﺩﺭ ﺣﺎﻟﺖ ﻣﻮﺝ
ﮔﺮﻓﺘﮕﯽ ﺑﺮ ﺟﺎﯼ ﺧﻮﯾﺶ ﻣﯿﺨﮑﻮﺏ ﮔﺸﺖ .
ﻣﺮﯾﺪ ﺑﺎ ﺗﺘﻪ ﭘﺘﻪ ﺍﺯ ﺷﯿﺦ ﭘﺮﺳﯿﺪ : ﯾﺎ ﺵ ِ ﺵ ِ ﺵ ِ ﺷﯿﺦ، ﺁﯾﺎ
ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺩ ﻣﺴﺘﻮﺟﺐ ﺍﺑﻄﺎﻝ ﻭﺿﻮﯼ ﻣﻦ ﺷﺪ ؟؟؟
ﺷﯿﺦ ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯿﮑﻪ ﻫﻨﻮﺯ ﺍﻧﮕﺸﺖ ﺣﯿﺮﺕ ﺑﺮ ﺧﺸﺘﮏ ﻓﺮﻭ ﺑﺮﺩﻩ
ﺑﻮﺩ ، ﺁﺏ ﺩﻫﺎﻧﺶ ﺭﺍ ﺑﺰﻭﺭ ﻗﻮﺭﺕ ﺩﺍﺩﻩ ﻭ ﮔﻔﺖ : ...ِ
ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩِ ﻣُﻨﮑِﺮﺍﺗﯽ .... ﻭﺿﻮﯼ ﺗﻮ ﮐﻪ ﻫﯿﭻ ، ﻭﺿﻮﯼ ﻣــﺎ ﺭﺍ ﻫﻢ
ﺑﺎﻃﻞ ﮐﺮﺩ ....... |:
ﮔﻮﯾﻨﺪ ﻣﺮﯾﺪﺍﻥ ﭼﻮﻥ ﺍﯾﻦ ﺑﺸﻨﯿﺪﻧﺪ ﺧﺸﺘﮏ ﺩﺭ ﺩﻫﺎﻥ ﮐﺮﺩﻩ ﻭ
ﺩﻭ ﺑﻪ ﺩﻭ ﺑﺎ ﺍﺟﺮﺍﯼ ﺣﺮﮐﺎﺕ ِ ﭘﺎﺭﮐﻮﺭ ﻭ ﻻﻣﺒﺎﺩﺍ ﺍﺯ ﻣﺤﻀﺮ ﺷﯿﺦ
ﺑﻪ ﻓﻨﺎ ﮔﺮﻭﯾﺪﻧﺪ ﻭ ﺗﺎ ﺳﻪ ﺭﻭﺯ ﺑﯽ ﺧﯿﺎﻝ ﻧﻤﺎﺯ ﻫﻤﯽ ﮔﺸﺘﻨﺪﯼ ﺗﺎ
ﻋﺒﺮﺗﯽ ﺑﺎﺷﺪ ﺑﺮﺍﯼ ﻓﺮﺍﺥ ﻃﺒﻌﺎﻥ ِ ﮐﺎﻟﯿﺒﺮ ﺑﺎلا
ز شیخی پرسیدند کشور سویس که دریا نداره وزیر دریاداری به چه دردشان میخوره..؟������������
شیخ پس از کمی تامل وتفکر فرمود به همان دلیل که ما وزیر رفاه داریم....! ������������
ز شیخی پرسیدند کشور سویس که دریا نداره وزیر دریاداری به چه دردشان میخوره..؟😨😕
شیخ پس از کمی تامل وتفکر فرمود به همان دلیل که ما وزیر رفاه داریم....! 😆😃
روزی شیخ وارد یک آسیاب گندم شد. دید آسیاب به گردن یک قاطر بسته شده. قاطر می‌چرخید و آسیاب کار می‌کرد. به گردن قاطر یک زنگوله آویزان بود. از آسیابان پرسید: «برای چه به گردن قاطرت زنگوله بسته‌ای!» آسیابان گفت: «برای اینکه اگر ایستاد بدانم که قاطرم کار نمی‌کند».
شیخ دوباره پرسید: «خب! اگر قاطر ایستاد و سرش را تکان داد، از کجا می‌فهمی؟»
آسیابان گفت: «برو مادرقهوه. این کسکش بازیها را به قاطر یاد نده!»
در حال حاضر 61 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 61 مهمان ها)
مجوز های ارسال و ویرایش
پاسخ با نقل قول
