کسي سوییچ مازراتي منو نديده ؟
.
.
.
.
.
.
.
.
چيه ؟ منتظري بگم الکي مثلا ؟
بابا جمع کنيد ، سوييچم گم شده اعصاب ندارم !!
شما دنبال خنديدنين ؟ واقعا که
کسي سوییچ مازراتي منو نديده ؟
.
.
.
.
.
.
.
.
چيه ؟ منتظري بگم الکي مثلا ؟
بابا جمع کنيد ، سوييچم گم شده اعصاب ندارم !!
شما دنبال خنديدنين ؟ واقعا که
آقا به نظرتون ویلامو تو بارسلونا بفروشم برم سواحل پرتوریکو بهتره ؟؟؟؟
.
.
.
.
.
.
.
یا قرصامو بخورم بخوابم؟؟؟؟؟؟؟
دختره پست گذاشته:
.
.
ما بد نبودیم
بد کردنمون :|
.
.
میشه یکی منظورشو به من بگه :|
این الان خواست فلسفی حرف بزنه یا من منحرفم:|
باتشکر ازبرنامه خوبتون
چهار دانشجو شب امتحان به جاي درس خوندن به تفريح رفته بودن و هيچ آمادگي براي امتحان نداشتن!
روز امتحان به فکر چاره افتادن و حقه اي رو سوار کردن! به اين صورت که سر و صورتشون رو کثيف کردن و مقداري هم لباساشون رو پاره کردن و تو ظاهرشون تغييراتي رو به وجود آوردن!
بعد به دانشگاه پيش استاد رفتن!ماجرا را اين طور برا استاد گفتن!که ديشب به يه مراسم عروسي در خارج از شهر رفته بوديم. و در راه برگشت از شانس بد ما يکي از لاستيک هاي ماشين پنچر شد وبا هزار زحمت وهل دادن ماشين رو به جايي رسونديم، و اين طور بود که به آمادگي لازم براي روز امتحان نرسيديم! در نهايت قرار ميشه که استاد سه روز ديگه يک امتحان اختصاصي براي اين چهار نفر برگزار کنه!
اون ها هم خوشحال از اين موفقيت سه روز تمام درس مي خونن و روز امتحان با اعتماد به نفس بالا به اتاق استاد ميرن! استاد عنوان ميکنه به خاطر خاص و خارج از نوبت بودن امتحان بايد هرکدوم تو يه کلاس بشينن و امتحان بدن! اونها هم به دليل آمادگي کامل موافقت ميکنن!
امتحان حاوي دو سوال بود:
1- نام و نام خانوادگي عروس و داماد: 6 نمره
2- کدام لاستيک ماشين پنچر شده بود : 14 نمره
یه روز معلممون تو کلاس گفت:
شغل معلمی شغل انبیاست، ������
بعد منم خواستم خودشیرینی کنم.....
گفتم انبیاکه همشون چوبان بودن که؟ ������������
اونم نه گذاشت نه برداشت...!!
گفت:منم دارم همین کارو میکنم.....
یه روز معلممون تو کلاس گفت:
شغل معلمی شغل انبیاست، 😒
بعد منم خواستم خودشیرینی کنم.....
گفتم انبیاکه همشون چوبان بودن که؟ 😉😀
اونم نه گذاشت نه برداشت...!!
گفت:منم دارم همین کارو میکنم.....
من کاری نکردم ، میخوان یه کارایی با من بکنن![]()
حاجی این حرفی که نقلشو گرفتی مربوط به دید و بازدید های عید هستشا ، گفتم تو این دیدو بازدیدای عید با امسال میشه سه سال که وقت نمیکنم نه مهمونی برم ، نه موقعه ای که مهمون میاد من خونه هستم که ببینمشون ، هر کی اومد مغازه میبینمش هر کی هم نیومد حتما اونقدرا واسش مهم نبودیم ، که اکثرا پیش میاد واسه کسی مهم نیستیم اونایی هم که میان لابد کاری دارن که ما باید براشون انجام بدیم
هی میخوای ازم گاف بگیریا ؛ حواسم بهت خعلی هست
اگه راس میگی بوگو اسم شازده دخترت چیه؟
بخاطر رطوبت بالاتون یه پنالتی هم خراب کردیم ؛ البته من به شخصه فک میکنم بهتون آوانس دادیم
قوی سپید خزری
ملوان بندر انزلی
دیگه خودتون میدونین دیگه ؛ هر کی بیشتر پیشنهاد داد من همونجام ؛ لامصب جواب نمیده ، فک کنم داره به پیشنهادم فکر میکنه
نیاد نگه اول باید درسام تموم شه
ما که حرفی نداریم ؛ همه ی دوستان گل هستن اما ما گلمون خیلی سر تره![]()
هِمَــــتی کُــن با ایـن زردِ شُمــــالی . . .
در خبر است که روزي يک موش به مقعد یکی از مریدان شیخ همي دخول بکرده،از براي خود منزل گزيدندي.
جملگي مريدان شيون کنان و جامه دران مرید را نزده ربِّ مکان،فخر زمان، شيخ جهان،شيخ المشايخ، شیخ پلاس ببرده تا شايد او را علاجي حاصل شوندي.شیخ سخت در بحر مکاشفه برفتی و سپس چوبي را ز بهر کشتن موش در مقعد مرید فرو ببردي و قصد خلاص کردن موش همي بداشتي.به ناگه مرید را از فرو کردن چوب در مقعدش حالتي بس شيرين حاصل بگشت، از اینرو نظري به شیخ افکندي و با چشماني خمار،لبخندي مليح وليکن موذيانه همي بزدندي و بگفت:
يا شیخ،موش را مَکُش،همي زجرش بده.
شیخ سر مبارک را بالا آورده به دوربین خیره بشد و مريدان همي آشفته گشته،خشتکها دريدندي و به زجر دادن يکديگر همي پرداختندي و چوب شیخ ستاندی و در ماتحت همدیگر بکردی و ضجه ها و نعره ها بزدی.
در حال حاضر 149 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 149 مهمان ها)