یه دختر عمو داریم کودکیش عــــــــــــر میزدا... همچین که همسایه ها گمون میکردن آژیر قرمز زمان جنگِ...
داداش بزرگش که دست برقضا خیلی درس خون بود برای آروم کردنش و به آرامش رسیدن خودش میذاشتش توی گهواره... یه طناب میبست به گهواره... چند قدمی دور میشد... پشت به گهواره میشست... کتاشُ باز میکرد... و همینطور که میخوند چنان با قدرت این طنابُ میکشید که در هر نوسان گهواره 2تا پایه ی اونطرفی از زمین جدا میشد
فقط اینطوری میشد اون بچه رو خوابوند یا حداقل عر زدنشُ ساکت کرد
لازم به ذکر است که جلو بازو و پشت بازوی دست چپ این پسرعموی ما قابلیت شرکت در مسابقات مردان آهنین رو داره ولی دست راستش فقط میتونه خودکار بلند کنه که البته این موفقیت دست چپشُ مدیون عر زدنای خواهرشِ