☺ تاپیک شادی ☺ : جملات کوتاه + ترول + پیامک و سرگرمی + آپدیت

[rebasss]

[فقط کسانی که در سایت عضو شده اند قادر به مشاهده لینک ها هستند عضویت در سایت کمتر از 1 دقیقه ست. برای عضو شدن در سایت کلیک کنید...][فقط کسانی که در سایت عضو شده اند قادر به مشاهده لینک ها هستند عضویت در سایت کمتر از 1 دقیقه ست. برای عضو شدن در سایت کلیک کنید...][فقط کسانی که در سایت عضو شده اند قادر به مشاهده لینک ها هستند عضویت در سایت کمتر از 1 دقیقه ست. برای عضو شدن در سایت کلیک کنید...]
[فقط کسانی که در سایت عضو شده اند قادر به مشاهده لینک ها هستند عضویت در سایت کمتر از 1 دقیقه ست. برای عضو شدن در سایت کلیک کنید...]
[فقط کسانی که در سایت عضو شده اند قادر به مشاهده لینک ها هستند عضویت در سایت کمتر از 1 دقیقه ست. برای عضو شدن در سایت کلیک کنید...]
[فقط کسانی که در سایت عضو شده اند قادر به مشاهده لینک ها هستند عضویت در سایت کمتر از 1 دقیقه ست. برای عضو شدن در سایت کلیک کنید...]

[rebasss]

بضیا زبون آدمیزاد حالیشون نمیشن / اما بحث ویزیتورای خانوم جداست

دهنت سرویس

اصن ویزوترای خانوم ماهن ماه ، اینا رو از کوجا پیدا میکنن معلوم نیس

[rebasss]

[فقط کسانی که در سایت عضو شده اند قادر به مشاهده لینک ها هستند عضویت در سایت کمتر از 1 دقیقه ست. برای عضو شدن در سایت کلیک کنید...]

[lolitasorosh]

روزی مردی نزد شیخ آمد و گفت : یا شیخ در خانه اتاقی کوچک داریم و من به همراه همسرم و فرزندان به سختی در این فضای کم زندگی میکنم... یا شیخ چه کنم ؟
شیخ گفت : آیا جاندار دیگری در خانه داری؟ مرد گفتا : بلی ، بزی دارم که در حیاط خانه میبندم
شیخ گفت : آن بز را نیز به درون اتاق بیاور و زندگی کن
هفت روز گذشت و مرد نزد شیخ بازگشت و گفت : یا شیخ زندگیم نابود شده در آن اتاق کوچک با زن ، فرزندان و بزغاله زندگی میکنیم و زندگی بر ما جهنم شده ،یا شیخ چه کنیم ؟
شیخ گفتا : آن بز را از اتاق بیرون ببر و در حیاط خانه ببند

فردای آن روز مرد با گل و شیرینی نزد شیخ آمد با خوشحالی گفت : یا شیخ سپاسگذارم ما رو از عذاب نجات دادی ..اینقدر جامون باز شده و راحتیم که نگو، ممنونم ازت .....

بیرون راندن بز از خانه و پیروزی ملت همیشه در صحنه را در راستای توافق هسته ای را تبریک میگویم باشد که شاد کام و خوشحال باشید از بیرون راندن بز.... !!!!!!!

ضمنا دیروز هم از شیخ پرسیدند یا شیخ وقتی مردم برای برگشتن به شرایط 10 سال پیش اینقدر شادی میکنند اگر به شرایط 40 سال پیش برگردند چه میکنند..........

میگن هنوز شیخ جواب نداده..

[lolitasorosh]

آورده اند که روزی مریدان حلقه به دور شیخ زدندی و شیخ خشتک به دست در حال موعظه مریدان بود.
شخصی وارد شد و گفت ： یا شیخ مسالتن!!! و رو به مریدان کرد و گفت ：من از شیخ سه سوال میپرسم که اگر جواب داد ؛ من هم در حلقه مریدانش وارد میشوم. و اما سوال اول ： راز واجب الوجوب در باب حیات نباتی چیست ؟! دوم ：بینش بر دانش مقدم است یا دانش بر بینش ؟! و سوال سوم ：آن چیست که کل جهان در آن ؛ جا میگیرد؟!
شیخ سرفه ای کرد و خشتکی خاراند و گفت ：جواب سوال اول و دومت بماند ... و اما جواب آن سومی ؛ ماتحت عمه توست که نه سوال پرسیدن میدانی و نه آداب مرید شدن...
مریدان جملگی خشتک به سر کشیدند و رهسپار بیابان شدند...

[lolitasorosh]

روزی شیخ از برای رفع حاجت به مستراح رفتندی، لیکن پس از اتمام کار آبی برای طهارت نیافتندی، بناچار تنبان بالا کشیده و با همان وضع به جمع مریدان رفتندی و شروع به خطابه نمودندی، مریدان که از بوی تعفن دماغ ها گرفته بودندی از شیخ پرسیدند یا شیخ این چه بویی است که از شما ساتع می گردد، شیخ خایه ای خاراندی و با کمال خونسردی فرمودندی لعنت بر این ادکلن های تقلبی چینی، آبروی آدم را میبرد، بخاطر این تحریم های ظالمانه است که این چنین می شود، و اینچنین دسته جمعی شعار مرگ بر آمریکا سر دادندی، شیخ نیز پیشاپیش راه افتاده و در مکتبخانه یک دور تظاهرات اجرا نمودندی، که ناگه یکی از مریدان که علاقه فراوانی به نظاره ماتحت شیخ داشت، فرمودندی یا شیخ به گمانم فشار تحریم خیلی بر شما زیاد بوده است چرا که تنبان نیز قهوه‌ای نموده اید، شیخ که دیگر حرفی برای گفتن نداشت آن مرید را همچون شیخ بروس علی جر داده و با دیگر مریدان شروع به خشتک دریدن نمودندی. 

[lolitasorosh]

روزی شیخ را با گروهی از مریدان اطعمه و اشربه فراوان پیش روی همی گرد آوردند شیخ فی الفور خیمه بر سفره زدندی و بلعیدن آغاز نمودندی . و آنگاه که مریدان به خوردن بپرداختند شیخ سر برداشته و گفت ای مریدان صواب بسیار دارد که در آغاز خوردن هزار صلوات بسی نثار بانی کنید
و اینگونه بود که مریدان به ذکر همی پرداختند و شیخ به خوردن مشغول.....باری مریدان چون سربرافراشتند از سفره جز چند استخوان نیافتند و از ناتوانی نتوانستند خشتک بردرند و سر بر کوه گذارند....

[lolitasorosh]

ﺭﻭﺯﯼ ﻋﺪﻩ ﺍﯼ ﺍﺯ ﺷﯿﺨﯽ ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ؟
.
ﺍﯼ ﺷﯿﺦ ﺗﻮﺭﺍ ﭼﻪ ﺷﺪ ﻩ ﮐﻪ ﺳﺎﻟﻬﺎﺳﺖ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ
ﮐﻨﺞ ﻋﺰﻟﺖ ﮔﺰﯾﺪﻩ ﺍﯼ؟
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
. ﺷﯿﺦ ﻓﺮﻣﻮﺩﻧﺪ : ﺍﯾﻨﺘﺮﻧﺖ ﻓﻘﻂ ﻫﻤﯿﻦ ﮔﻮﺷﻪ ﺁﻧﺘﻦ
ﻣﯿﺪﻩ 

[lolitasorosh]

روزی شیخ احمق الدین خاتم ماست شلیان،بر روی منبر بودی،افاضات بسیار بفرمودي، چنین و چنان که : هرکس چند همسر داشته باشد به همان تعداد چراغ در بهشت برایش روشن همی شود. شیخ که دست بر خشتک برده بود در پی ادامه مطلب بودی که ناگاه همسر خویش در میان جمع مریدان بدیدی، چون اشتر عربی خایه چسباندی و هول نمودی و سخن خویش چنین ادامه دادی:
البته هرگز نشه فراموش لامپ اضافی خاموش‎.
دست همسر خویش بگرفت و به بیابانهای عربستان رهنمون بشد

[lolitasorosh]

ﺷﻴﺦ ﻭ ﻣﺮﻳﺪﺍﻧﺶ ﺩﺭ ﺑﻴﺎﺑﺎﻥ، ﻋﺮبی ﺭﺍ ﺳﻮﺍﺭ ﺑﺮ ﺷﺘﺮ ﺑﺪﻳﺪﻧﺪ...
ﺷﻴﺦ ﻋﺮﺏ ﺭﺍ ﭘﺮﺳﻴﺪ: ﺁﻳﺎ ﺍﻳﻦ ﺷﺘﺮ ﺍﺳﺖ؟
ﻣﺮﺩ ﻋﺮﺏ سرﺥ ﻭ ﮐﺒﻮﺩ ﺷﺪ ﻭ ﺩﺭ ﺟﺎ مُرد!!
ﻫﻤﻪ ﻣﺮﻳﺪﺍﻥ ﺣﻴﺮﺍﻥ ﮔﺸﺘﻨﺪﯼ ﻭ ﺍﺯ ﺷﻴﺦ ﻋﻠﺖ ﺭﺍ ﺟﻮﻳﺎ ﺷﺪﻧﺪﯼ...
ﺷﻴﺦ ﻓﺮﻣﻮﺩ: ﻫﻤﺎﻧﺎ ﺟﻬﺖ ﺗﻠﻔﻆ «ﭖ ﻧﻪ ﭖ» ﺑﺮ ﺧﻮﺩ ﻓﺸﺎﺭ ﺁﻭﺭﺩ ﻭ ﭼﻮﻥ ﻋﺮﺏ ﺑﻮﺩ ﻧﺘﻮﺍﻧﺴﺖ ﻭ ﻫﻼﮎ ﺷﺪ!
ﻣﺮﻳﺪﺍﻥ ﻫﻤﯽ ﺑﺨﻨﺪﻳﺪﻧﺪ ﻭ خشتک ها ﺑﺪﺭﯾﺪﻧﺪ...