نقلو تركوندم
میام خونه ات خسته خسته خسته
جونونم به جون تو بسته بسته بسته
تا شب شاد باشید
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
انقد گوشيم دستمه كه ميذارمش زمين گريه ميكنه
بغلي شده بي تربيت
بابا بزرگم هميشه ميگفت :
من 70 سال رو اين كو.ن دارم ميشينم هيچ جاش پينه نبسته بعد بعضي هاااااا
عاخه چجوري واسه 4 ركعت نماز پينه بسته رو پيشونيشون!!
حالا اينكه خدا بيامرز فن بيانش يكم بد بود به كنار
ولي اون موقع بچه بودم متوجه عمق مطلب نبودم
الان تازه به مغز مطلب پي بردم
فاصله حرف تا عمل!
1_ مادر تنها كنج خانه نشسته بود و پسرك بي توجه غرق در فيسبوك اين پست را گذاشت تا لايل جمع كند :
" همه هستي ام مادرم "
2_دخترك در لاين عكس كارگري پير را گذاشت و زيرش نوشت پدراي زحمتكش چند تا لايك دارن ...
همزمان پدر پيرش صدايش كرد كه دخترم ناهار آماده است . دختر داد زد من ميل ندارم صد دفعه نگفتم
وقتي تو اتاقم هستم انقدر صدام نكنيد .
راستي پست دخترك كلي لايك خورده بود !!!
3_ مرد تابلوي خاتم كاري شده زيبائي را كه خريده بود روي ديوار نصب كرد.
همسرش گفت: حال برادر بيمارت را پرسيده اي؟
مرد با عصبانيت گفت: الان حوصله ندارم.
راستي روي تابلو نوشته بود : بيا تا قدر يكديگر بدانيم كه تا ناگه ز يكديگر نمانيم ...
نامزد مرده بهش ميگه : اگه توجه كني ميبيني كه نگاهم باهات حرف ميزنه
مرده يكم دقت ميكنه و ميگه:
اينقدر پلك نزن ، صدات قطع و وصل ميشه !!!
در حال حاضر 74 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 74 مهمان ها)