يه روز يه مرده تصادف ميكنه براى ترميم صورتش مجبور ميشن از پوست كو..ن زنش ببرن و به صورتش پيوند بزنن
زن ومرد باهم عهد ميكنن كه اين راز بين خودشون بمونه
مرد به زنش ميگه تو لطف بزرگى به من كردى من حتما بايد اين لطف تورو جبران كنم
زن:جبران شده عزيزم
مرد:چطور؟
زن:همين كه مادر وخواهرت هردفعه تورو ميبينن كو.ن منو ماچ ميكنن من راضيم