حکم اعداﻡ ﺑﻮﺩ ...
اﻋﺪﺍمی لحظه ای مکث کرد ﻭﺑﻮﺳﻪ ﺍی ﺑﺮ ﻃﻨﺎﺏ ﺩﺍﺭ ﺯﺩ...
ﺩﺍﺩﺳﺘﺎﻥ ﮔﻔﺖ :
ﺻـــﺒﺮ ﮐﻨﻴﺪ ! ﺁﻗــﺎی ﺯندانی ﺍﻳﻦﭼﻪ کاﺭﻳﺴﺖ ..؟!
ﺑﻮﺳﻪ ﻣﯿﺰنی بر آنچه جانت را ﻣﯿﮕﯿﺮﺩ؟!
ﺯندانی خندﻩ ﺍی کرﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ :
گو.ه نخور بابا ﻟ.ﺒﻢ ﻣﯿﺨﺎﺭﻩ!!
و دادستان ع.ن شد!
ولي ظاهر خود را حفظ كرد و پاسخ داد لبت ميخاره بيا بمال به ك.ي.ر من ك.س.كش
و زد زير چارپايه و اعدامي در مقابل جمعيت جان داد و ما..درش گا..عيده شد
نتيجه اخلاقي:حاضر جواب نباشيد