امروز از یه پیر زنه پرسیدم :
اونوقتا که شما جوون بودین کسی ساپورت میپوشید؟
گفت نه اون وقتا ما از این قرتی بازیا بلد نبودیم یه
دامن کوتاه میپوشیدیم خیلی ساده
بیرون میرفتیم
اصن این سادگی اون قدیما منقلبم کرد
امروز از یه پیر زنه پرسیدم :
اونوقتا که شما جوون بودین کسی ساپورت میپوشید؟
گفت نه اون وقتا ما از این قرتی بازیا بلد نبودیم یه
دامن کوتاه میپوشیدیم خیلی ساده
بیرون میرفتیم
اصن این سادگی اون قدیما منقلبم کرد
هِمَــــتی کُــن با ایـن زردِ شُمــــالی . . .
ایرج طهماسب هیچوقت اجازه نداده
از پشت صحنه کلاه قرمزی فیلم برداری بشه
میدونید چرا؟
گفته نمیخوام رویای بچه ها خراب بشه
"کاش رویای هیچکس خراب نمیشد"
پ.ن حالا نگیره فردا پشت صحنه رو بیرون نده نرینه تو جمله ما خوبه
هِمَــــتی کُــن با ایـن زردِ شُمــــالی . . .
ﯾﮏ ﺍﺻﻔﻬﺎﻧﯽ ﭼﻬﺎﺭ ﺗﺎ ﻣﻬﻤﻮﻥ ﻣﯽﺭﺳﻪ ﺧﻮﻧﻪﺍﺵ. ﺧﺎﻧﻤﺶ ﭼﺎﯼ
ﺩﺭﺳﺖ ﻣﯽﮐﻨﻪ، ﻭﻟﯽ ﻣﯽﺑﯿﻨﻪ ﺷﮑﺮ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ ﺑﺮﯾﺰﻧﺪ ﺗﻮﯼ ﭼﺎﯼ .
ﻣﯽﮔﻪ : ﺧﺎﻧﻮﻡ، ﻧﮕﺮﺍﻥ ﻧﺒﺎﺵ، ﻣﻦ ﺧﻮﺩﻡ ﺩﺭﺳﺘﺶ ﻣﯽﮐﻮﻧﻢ !
ﭼﺎﯼﻫﺎ ﺭﻭ ﺗﻠﺦ ﻣﯽﺑﺮﻩ ﺟﻠﻮﯼ ﻣﻬﻤﻮﻥ ﻣﯽﺫﺍﺭﻩ ﻣﯽﮔﻪ: ﺣﺞ ﺧﺎﻧﻮﻡ
ﺗﻮ ﯾﮑﯽ ﺍِﺯ ﭼﺎﯾّﺎ ﺷﯿﮑﺮ ﻧﺮﯾﺨﺘﺲ ﺑﯿﺒﯿﻨﯿﻢ ﻗِﺴﻤِﺘﯽ ﮐﯽ ﻣﯽﺷِﺪ ﺩﻓﻌﻪ
ﺑﻌﺪ ﺑﺮﯾﻢ ﺧﻮﻧﻪ ﺍﻭﻥ!
ﻫﯿﭽﯽ ﺩﯾﮕﻪ، ﻫﺮ ﭼﻬﺎﺭ ﺗﺎﺷﻮﻥ ﭼﺎﯼ ﺭﻭ ﻣﯽﺧﻮﺭﻥ، ﮐﺴﯽ ﻫﻢ
ﺻﺪﺍﺵ ﺩﺭﻧﻤﯿﺎﺩ !
هِمَــــتی کُــن با ایـن زردِ شُمــــالی . . .
ﻣﻦ ﻧﻤﯽﻓﻬﻤﻢ ﭼﺮﺍ ﺗﻮ ﻣﺎﻫﻮﺍﺭﻩ ﺍﯾﻦ ﻗﺪﺭ ﺗﺒﻠﯿﻎ ﺩﺍﺭﻭﻫﺎﯼ ﺍﻓﺰﺍﯾﺶ ﻣﯿﻞ ﺟﻨﺴﯽ ﭘﺨﺶ ﻣﯽﮐﻨﻦ؟!!
.
.
.
.
.
.
.
.
ﻭﺍﻻ ﺍﯾﻦ ﻣﺮﺩﻣﯽ ﮐﻪ ﻣﻦ ﻣﯽﺑﯿﻨﻢ ﻓﻘﻂ کافیه یه دقیقه حواست پرت شه، میکننت...
هِمَــــتی کُــن با ایـن زردِ شُمــــالی . . .
لحظه لحظه های زندگی را سپری می کنیم تا به خوشبختی برسیم ، غافل از اینکه خوشبختی در همان لحظاتی بود که سپری شد . (دکتر شریعتی)
هِمَــــتی کُــن با ایـن زردِ شُمــــالی . . .
یه مطلب تو واتس اپ برام فرستادن زیرش نوشته بودن ایرانی نیستی اگه کپی نکنی ،، کپی نکردم ؛ در نتیجه من الان خارجی محسوب میشم ،، یک آمریکایی
Hi , I love you , my friends
هِمَــــتی کُــن با ایـن زردِ شُمــــالی . . .
داستان عشق
همیــن چــَن سال پیش بود ... تو خــودم گفتم : عــاخه مرتیکه کـــ/ونی ...چقد دختر بازی ؟ چقد بکن بکن ؟ چقد کـــــ/ـُس کلک بازی ؟
همسن های تو بچه دارن ...
از اونجــایی که اولویت بنده واسه ازدواج عشق و دوست داشتن بود ...
گفتم دیگــه دخـــی بازی تعطیل و دنبال یه کیس مناسب بگردم ... ....
با همه دوست دخترام کـــــــات کردم و مانند شغـــالی در بیابان دنبال تیکه گوشتی بودم ( کیس مورد نظر )
تــا اینکه تو محــل کارم یه مشتری اومد و محو زیبایی و شخصیت این دختره شدم ... درجـــا از cia آمارشو گرفتم و فهمیدم بابا ننش فرهنگی هستن و خانواده دارن .. خودشـــم پزشکــی میخونه و هیکل و قیافه هم بسیــار زیبــا ... دیگــــــــــه میخواستم عشــق رو تجربه کنم ... مـــزه عشق رو بچشــم ...... رفتم رو مخــش و در عرض یکــــ مــاه دعوتش کردم واسه کافی شاپ خوردن
دیگـــه رسمـــا دوستیمون شروع شد ...
همه چی خوب بود ... دختر عاقل و با درکی بود ...
تازه بلد بود فسنجــون و دلمــه ( غذای مورد علاقم ) رو درست کنه ...
دیگه به این باور رسیده بودم که خـــدا آرزومو برآورده کرده و واسم یه حــوری بهشتی فرستاده ....
یه مدت خــــــــــعـــــــــــلی شیک و مجلسی ادامه دادیم ...
تمام انرژی مثبت هامو واسش گذاشتم ... دیگه فک کنم عاشق شده بودیم ... هر لحظه در تماس بودیم و بیرون ....
تا اینکـــــــه .... یه روز دعــوتم کرد خونشون به صرف ناهار و میوه و شیرینی و گفت بابا ، مامانش رفتن کرج و تا شب نمیان ....
منم تو خودم گفتم ... حتمـــا خانواده اُوپــن مایندی هستن ...
پیتیکــو پیتیکـــو رفتن و گل خریدم و رفتم خونشون ....
هیچی دیگه ... ناهار زدیم و یکم نشستیم و اختلات کردیم و منو برد تو اتاقش که آلبوم عکساشو نشونم بده ....
رو تــختش ( تخت دو نفره ) نشسته بودیم و داشتیم عکسایه کــــ/یریشونو نگاه میکردیم ...
که یهو از پشت بغــلم کرد ...
زیر گـــوشم گفت : تــو چقد پســر پاکـــ و زلالی هستی ( دقیقا منظورش این بود که خـــواجه هستی و نتونستی منو بکنی :| )
همون لحظــه فهمیدم حسش چیه :|
گفتم بذار مطمین شـــم :|
ازش لب گرفتم ... دیدم بیهــــــوش شد
در جا تیشرتمو در آورد
منم تاپشو کندم
اون شلوارمو در آورد
من شلوارکشو در آوردم
اون گرفت دستش و ســــ/اک زد
من مـــمه خوردم
من تو همین تعجــب هام بود که دیدم ریختم تو حلــقش
تازه خــانم از جلو بازم بود
اونجــا فهمیدم که عشق به ما نیومده و کلا فکـرشو از کلم انداختم بیرون و تا 6 ماه باش بودم و فقط بهم دخــــــول میکردیم
.
این بود داستان مــا ... عشق تو این دوره زمـــونه مرده :|
هِمَــــتی کُــن با ایـن زردِ شُمــــالی . . .
استاد :در حرکت پرتابی با چه زاویه ای بیشترین برد را خواهیم داشت؟
دانشجو :۴۵درجه
استاد :افرین. چرا؟
دانشجو :چراشو نمیدونم استاد!توی انگری بردز اینطوریه!
هِمَــــتی کُــن با ایـن زردِ شُمــــالی . . .
تو کشورای خارجی;
دانشجو ها; کـــ/یرشون تو کــــ/سه و چششون تو درس
ولی تو ایران دانشجوها چششون تو کــــ/سه, کـــــ/یرشون تو درسه
هِمَــــتی کُــن با ایـن زردِ شُمــــالی . . .
.خبر مهم
.
.
.
فرد اسید پاش دست نشانده کسی نیست جز
.
.
.
.
..
.احسان علیخانی
مورد جور میکنه واسه ماه عسله سال بعدش.
هِمَــــتی کُــن با ایـن زردِ شُمــــالی . . .
در حال حاضر 65 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 65 مهمان ها)