آورده اند که روزی شیخ در بستر مریضی و رو به مرگ بود. یاران را فراخواند تا فلان کتاب را برای او آورند.
مریدان گفتند: شیخا، شما که در زمرهی مرگ هستید، کتاب به چه کار آید؟
شیخ پاسخ داد: فلان مطلب در آن کتاب است که نمی دانم، بدانم و بمیرم بهتر است یا ندانم و بمیرم؟
یکی از یاران جواب داد: مگر خدا به شما علمی بی پایان نداده است؟
چند لحظه سکوت برقرار شد. همه منتظر پاسخ شیخ بودند که شیخ گفت: " مرتیکه گشاد" نمیخوای از جات بلند شی، گوه اضافی نخور !!!
مریدان نعره ها بزدندی و خشتک ها پاره کردندی و سر به بیابان نهادند...
ممـــــــــه ميخوام...
خرس گفت: الان میخوام بخوابم،باشه بیدار شم بعداً ...
خرس به خواب زمستانی رفت و هیچوقت نفهمید که عمر جیرجیرک فقط 3 روز است...
"به همدیگر ممه بدهیم
شاید فردا دير شده باشد"
حالا میخوای چه گهی بخوری؟؟؟؟؟؟؟؟
.
.
.
.
.
اوج هم دلی دوتا پسر با هم
.
ینی خودشه اما باز خرابشم
من وقتی چهار سالم بود؛...
.
.
.
.
.
.
از جلو دبیرستانا دخترانه که رد میشدم دخترا برام غش میکردن!
البته الانم اگه رد میشم غش میکننآ، ولی از خنده!!
به سلامتی دلی که گرفت ولی کسی گره ی دلشو باز نکرد
به سلامتی کسی که تنها شد ولی کسی از تنهاییش یادی نکرد
..
.
.
.
به سلامتی تون![]()
در حال حاضر 152 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 152 مهمان ها)