مغازه رو بستم سوار ماشین شدم که برم خونه دیدم شدیدا گاز تو معدم جم شده خالیش کردم تو ماشین،همین که داشتم احساس خوشایندم رو تجربه میکردم.
دیدم یه داف خشگل داره میزنه به شیشه بیاد تو من ازترس ابرو قفل و زدم وبا اشاره معذرت خواهی کردم وبا *** سوزی حرکت کردم فرداش که اومدم مغازه رو باز کنم دیدم صاحب مغازه جلو در واساده با سند مغازه وهمون دختره گفت پسرم من که پیرم این دخترم رو هم دیشب برای ازمایش نجابت تو فرستادم که سر بلند شدی این مغازه و دخترومو کل ملکام مال تو
بروحالشو ببر داماد گلم
کلید اسرار؛ این داستان چس به موقع