وطن علاف چاه جمکران شد
خرافاتش کران تا بیکران شد
ز فرط ناامیدی خلق محروم
چنین با سر به چاه جمکران شد
به او گفتند آقا در ته چاه
چراغ خانهی مستضعفان شد
به او گفتند هرکس آنطرفها
شبی خوابید، صبحش کامران شد
نه تبعیض و نه پارتیبازی آنجاست
که حضرت بیخیال این و آن شد
اگر زخمی کسی هرجای خود داشت
سحر با دست حضرت پانسمان شد
اگر از گوش چپ دلخور کسی بود
سحر در تیم خود دروازهبان شد
اگر آواز اکبر را کسی خواست
سحرگه عازم گلپایگان شد
کسی گر شعر سیمین را طلب کرد
سحرگه رهسپار بهبهان شد
سر شب گر کسی تونل هوس کرد
سحرگاهان مقیم کندوان شد
کسی گر خنده زد بر این کرامات
خدا با او همیشه سرگران شد
نه تنها که خدا با او چپ افتاد
که حضرت هم به یارو بدگمان شد
حقیقت دارد اینهائی که گفتم
که چندین بار حضرت امتحان شد
یکی، شب یک شتر از حضرتش خواست
سحرگه صد شتر را ساربان شد
شبی خوابید آنجا یکنفر لال
سحرگه صاحب ششتا زبان شد
یکی از فرط چاقی غصه میخورد
سحر یک تکه پوست و استخوان شد
یکی را بود رخوت در مثانه
سحر ادرار او هرسو روان شد
پشیمان شد ز سرقت یکنفر دزد
شبش خوابید و صبحش پاسبان شد
یکی شب قاطرش را بست آنجا
سحرگه قاطر او مادیان شد
یکی هم چونکه نیت کرد برعکس
بجای بنز، پیکانش ژیان شد
یکی حاج اصغرآقا منشیاش بود
سحر سکرتر او ارغوان شد
یکی زن داشت با همسایهی هیز
سحر همسایهی او ناتوان شد
یکی را عضو مردی بود باریک
سحرگه در کلفتی استکان شد
یکی از کوچکیی بیضه نالید
سحرگه بیضههایش دنبلان شد
یکی از حیث جنسی ناتوان بود
سحر زحمتده ِ اطرافیان شد
ز چاه جمکران هرکس مدد خواست
نیازش داده شد، بختش جوان شد
اگر اینها دروغین بود و واهی
حقیقت نیز یک قدری عیان شد:
یکی بیرق که خرچنگی بر آن بود
هماورد درفش کاویان شد
از اینهم حیرتآورتر، خلایق:
که هر عمامه، یک تاج کیان شد
«خلایق هرچه لایق»، باورم نیست
در آنجا که جفا با مردمان شد
جفا با مردمان از سوی شیخان
به نام حضرت صاحبزمان شد
تقاضاها، بجز این چند مورد
تمامش از برای آب و نان شد
بپرس از خلق نادان و گرسنه
چنین، تحمیق تا کی میتوان شد
بگو پرهیز باید از خرافات
که عمری مایهی رنج و زیان شد
بگو کافر شوید از مذهب جهل
که بهر شیخ و ملا خود دکان شد
بگو آقایتان در چاه نفت است
که چاه جمکران تقلید از آن شد
خوشا کز حرف هادی بل بگیرید
مراد از حضرت پترول بگیرید
هادی خرسندی