سالها پیش در یکی از مدارس، پسربچه ای به نام فری همیشه با لباسهای چرک در مدرسه حاضر میشد
هیچکدام از معلمان او رادوست نداشتند روزی خانم احمدی مادرش را به مدرسه خواند و درباره وضعیت پسرش با وی صحبت کرد
اما [فقط کسانی که در سایت عضو شده اند قادر به مشاهده لینک ها هستند عضویت در سایت کمتر از 1 دقیقه ست. برای عضو شدن در سایت کلیک کنید...] بجای اصلاح فرزندش تصمیم گرفت که به شهر دیگری مهاجرت کند،
بیست سال بعد خانم احمدی بعلت ن[فقط کسانی که در سایت عضو شده اند قادر به مشاهده لینک ها هستند عضویت در سایت کمتر از 1 دقیقه ست. برای عضو شدن در سایت کلیک کنید...] دربیمارستان بستری شد و تحت عمل جراحی قرار گرفت، عمل خوب بود، هنگام به هوش آمدن،
دکترجوان رعنایی را در مقابل خود دید که به وی لبخند میزد میخواست از وی تشکرکند اما بعلت تأثیر داروهای بیهوشی توان حرف زدن نداشت
با دست به طرف دکتر اشاره میکرد و لبان خود را به حرکت در می آورد انگار دارد تشکر میکند اما رنگ صورتش در حال تغییر بود کم کم صورتش در حال کبود شدن بود تا اینکه با کمال ناباوری در مقابل دکتر جان باخت ،
دکتر ناباورانه و با تعجب ایستاده بود که چه اتفاقی افتاده است ، وقتی به [فقط کسانی که در سایت عضو شده اند قادر به مشاهده لینک ها هستند عضویت در سایت کمتر از 1 دقیقه ست. برای عضو شدن در سایت کلیک کنید...] برگشت
فری نظافتچی بیمارستان را دید که دوشاخه دستگاه کنترل بیماران قلبی را درآورده وشارژر گوشی خود را به جای آن زده است ،
نکنه یه موقع فکر کردین [فقط کسانی که در سایت عضو شده اند قادر به مشاهده لینک ها هستند عضویت در سایت کمتر از 1 دقیقه ست. برای عضو شدن در سایت کلیک کنید...]دکتر شده و از این حرفا ، نه بابا، از اون نظافتچی بودنم اخراج شد اون الاغ رو چه به این حرفا
میگن شبایی که خوابت نمیبره یکی داره بهت فکر میکنه
بابا انقد به من فک نکنید بزارید بخوابم دیگه!!
ﻫﻤﮕﯽ ﺍﺯ ﺧﺎﮎ ﻫﺴﺘﻴﻢ…
ﺩﻳﮕﻪ ﻳﮑﻤﯽ ﮐﺮﻡ ﺭﻭ ﻫﺮ ﮐﺴﯽ ﺩﺍﺭﻩ !
یارو از بس براى حیف نون [فقط کسانی که در سایت عضو شده اند قادر به مشاهده لینک ها هستند عضویت در سایت کمتر از 1 دقیقه ست. برای عضو شدن در سایت کلیک کنید...] ساخته بود خسته شد...
با خودش گفت : حالا کارى مى کنم که اون براى من [فقط کسانی که در سایت عضو شده اند قادر به مشاهده لینک ها هستند عضویت در سایت کمتر از 1 دقیقه ست. برای عضو شدن در سایت کلیک کنید...] بسازه
رفت تو کوچه حیف نوناینا جلوى خونه حیف نونیه سنگ
برداشت و تق و تق شروع کرد به سنگ زدن به تیر چراغ برق
حیف نوناز خونه اومد بیرون به یارو گفت : چکار مى کنى عمو ؟؟؟
یارو گفت : اینجا خونه رفیقمه ، هر چى در میزنم انگارى خونه نیستن
حیف نونیه نگاهى به بالاى تیر چراغ برق کرد و گفت :
باید خونه باشن ، چراغشون که روشنه !!!!!!!!!!
خودکشی مال خارجیاست.....
ما یه نون و ماستم بخوریم سرطان میگیریم میمیریم
رفتم تو مجلس ختم، از بغلیم پرسیدم بنده خدا برای چی فوت شدن؟؟
دختره گفت : سرطان ترموستات داشتن....!!!!!
من :|
صاحب عزا :|
پروستات یارو :|
واقعا یکی از سخت ترین لحظات زندگی بود...!!!
ما که خیلی خاطره داریم از این قضیه...!
در حال حاضر 139 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 139 مهمان ها)