به مامانم میگم شام چی داریم??میگه پرچم ایران......
تازه فهمیدم. منظورش پنیرو خیارو گوجه بوده.....
.
.
.
.
.
.
.
.
خلاقیت به این میگن!!!یه همچین خانواده ای هستیم ما......
هِمَــــتی کُــن با ایـن زردِ شُمــــالی . . .
به هنگام بازدید از یک بیمارستان روانى، از روانپزشک پرسیدم شما چطور میفهمید که یک بیمار روانى به بسترى شدن در بیمارستان نیاز دارد یا نه؟؟
.
.
.
.
.
روانپزشک گفت: ما وان حمام را پر از آب میکنیم و یک قاشق چایخورى، یک فنجان و یک سطل جلوى بیمار میگذاریم و از او میخواهیم که وان را خالى کند.
من گفتم: آهان! فهمیدم. آدم عادى باید سطل را بردارد چون بزرگتر است.
روانپزشک گفت: نه! آدم عادى درپوش زیر آب وان را بر میدارد. شما میخواهید تختتان کنار پنجره باشد؟
نمیخواد تظاهر کنین که شما به فکر سطل نیوفتادین ... شما دوست دارین تختتون کجا باشه ؟؟؟؟ :-)))
هِمَــــتی کُــن با ایـن زردِ شُمــــالی . . .
متنی زیبا از مریم جنتی روانشناس:
اگر بچهای تکلیف نمینویسد، گیر ندهید، خودش میداند و معلمش. اگر بچهای از خوابِ نازِ صبح بیدار نمیشود، خودش میداند و ناظمش. اگر درس نخواند، خودش میداند و کارنامهاش. به پدر و مادرش مربوط نیست.
به پدر و مادرش این مربوط است که با هم در خانه دعوا نکنند، تفریحات خارج از سن و سال بچه ایجاد نکنند، وسط هفته تا دیروقت مهمانی نباشند، بچهشان را کتابفروشی و موزه و پارک ببرند، در خانه میوه داشته باشند، با بچهشان بازی کنند، شبها موقع شام همه دور سفرهی غذا گفتگو کنند، با پوست میوه شکلهای عجیب و غریب درست کنند، هر از گاهی با معلمِ بچه دیدار کنند، به بچه یاد دهند توی اتاقش گلدان داشته باشد و هر روز از آن مراقبت کند، برایش اسباببازیهایی بخرند که دستِ بچه ورزیده شود، خودشان هم – بلا نسبت! – یک وقتهایی کتاب بخوانند. با بچه شوخی کنند. هی نگویند: «پول نداریم.»، سر بچه منت نگذارند که برایت فلان و بهمان کردهایم، حواسشان باشد دوستهای خوب دور و بر بچه باشد... همین!
هِمَــــتی کُــن با ایـن زردِ شُمــــالی . . .
سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت
سرها در گریبان است
کسی سر بر نیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را
نگه جز پیش پا را دید، نتواند
که ره تاریک و لغزان است
وگر دست محبت سوی کسی یازی
به اکراه آورد دست از بغل بیرون
که سرما سخت سوزان است
نفس، کز گرمگاه سینه می آید برون، ابری شود تاریک
چو دیوار ایستد در پیش چشمانت
نفس کاین است، پس دیگر چه داری چشم
ز چشم دوستان دور یا نزدیک؟
مسیحای جوانمرد من! ای ترسای پیر پیرهن چرکین
هوا بس ناجوانمردانه سرد است...
زمستان - حضرت اخوان ثالث
هِمَــــتی کُــن با ایـن زردِ شُمــــالی . . .
رفتــَــم شیرینی فُروشـــی یارو جَعبه شیرینی رو 300 تا گِره زد بهش گُفتم داداش اگه میخـــــــوای خیالِت راحَت شه روش بِنویس هَرکــــــی
در جعبه رو باز کُنه کُـــ.سکِشه ... :| :| :|
هِمَــــتی کُــن با ایـن زردِ شُمــــالی . . .
"هنوز بارونو دوست داری"
یه ساله رفتی و اسمت هنوز مونده تو این گوشی
میدونم قهوهتو مثل قدیما تلخ مینوشی
میدونم شبها توی تختت کتابِ شعر میخونی
کنارِ پنجره شادی با یه سیگار پنهونی
هنوزم وقتی میخندی رو گونهت چال میافته
هنوزم چشم به راهِ یه سواره زیبای خفته
هنوزم عینهو فیلما، یه عشق آتشین میخوای
هنوزم روحِ «هـامـونو» تو جسم «جیمزدین» میخوای.
میدونم وقتی که بارون
تو شب میباره بیداری!
همون آهنگو گوش میدی،
هنوز بارونو دوست داری!
یه ساله رفتی و عطرت هنوز مونده توی شالم
بازم ردت رو میگیرن همه تو فنجونِ فالم
تو وقتی شعر میخونی منو یادت میاد اصلن؟
تو یادت موندن اون روزا که دیگه برنمیگردن؟
همون روزا که از فیلم و شراب و شعر پر بودن
یه کاناپه، دو تا گیلاس، تو و دیوونهگیِ من.
بدون حالا بدون تو یکی دلتنگه این گوشه،
هنوزم قهوهشو تنها به عشقت تلخ مینوشه
میدونم وقتی که بارون
تو شب میباره بیداری!
بازم «قمیشی» گوش میدی،
هنوز بارونو دوست داری!
// یغما گلرویی
هِمَــــتی کُــن با ایـن زردِ شُمــــالی . . .
نوه : بابابزرگ، شما و ننه جون هنوزم با همسکـــ.سدارین؟بابابزرگ: آره نوه گلم، البته دیگه فقط دهنی!نوه: دهنی چه جوریه؟
بابابزرگ: من بهش میگم شب میکنمت، اونم میگه: آخ جون!
هِمَــــتی کُــن با ایـن زردِ شُمــــالی . . .
در حال حاضر 70 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 70 مهمان ها)