آورده اند شیخکی اصفهانی فرزند خویش را دید که قاشق قاشق عسل از مطبخ میخورد ناگهان چون عقابی بر سر طفل فرود آمده ظرف عسل را دربر گرفت و برای تربیت آن بی تربیت رذل افاضه فرمود: اینا گاو نریدس که با قاشق میخوری زنبور ریدس با خلال بخور گوساله!
آورده اند شیخکی اصفهانی فرزند خویش را دید که قاشق قاشق عسل از مطبخ میخورد ناگهان چون عقابی بر سر طفل فرود آمده ظرف عسل را دربر گرفت و برای تربیت آن بی تربیت رذل افاضه فرمود: اینا گاو نریدس که با قاشق میخوری زنبور ریدس با خلال بخور گوساله!
روزی حکیمی به شاگردانش گفت:
می خواهیم یک بازی انجام دهیم.
بچه ها با خوشحالی گفتند چه بازی ؟!
گفت: فردا هر کدام یک کیسه می گیرید و در آن به تعداد آدمهایی که دوستشان ندارید و از آنها بدتان می اید پیاز قرار دهید!
روز بعد همه همان کار را کردند . 1و 2و 3و .......... پیاز در کیسه آوردند.
حکیم گفت: تا وقتی نگفتم ، آن کیسه را هر جا که می روید با خود ببرید.
بچه ها بعد از مدتی از این وضع خسته شدند و به حکیم شکایت بردند: که پیازها گندیده و بوی تعفن آنها را اذیت میکند..
حکیم به آنها گفت: این شبیه وضعیتی است که کینه دیگران را با دل خود همراه کنیم، و این کینه و نفرت قلب ما را فاسد می کند و بیشتر از همه خودمان را اذیت خواهد کرد!
پس دل خود را از کینه و حسد و همه بدیها دور کنیم ...
روزی حضرت شیخ ، عکس ممه ی جنیفر را در پیش خود بگذاشتندي و دست در خشتک خویش بکردندي و در خلوت ، آلت خود را نرمش بدادندي ....
ناگه مریدان همگی آنگونه که خر وارد بشدندي ، وارد شدند و به این کار شیخ معترض بگشتند ،
یکی از مریدان که در خود ارضايي بی تجربه ببودند ، دست در جیب خود کرد و عکس گلشيفته را بیرون کشید و ناله کنان آن را به شیخ داد و بگفت : ای شیخ چرا با این که خودمان همچین کیس های مناسبی داریم ، باز هم رو به ممه های اجنبی می گذارید، مگر نه آنکه باید به کم قناعت بکردندي و اقتصاد مقاومتی پیشه بکردندي .....
شیخ که از این مقایسه به ستوه امدندي ، دست از خشتک خویش بیرون کشید و بر ریش مرید نادان کشید و بگفت :
آری ، این درست است که باید به کم قناعت بکردندي ولی مال گلشيفنه خیلی کم است ....
گویند که بعد از آن مریدان همگی ، گلنار به دست وارد خزینه بشدند و خشتک ها بدریدند و به یاد جنیفر و الکسيس جان ج ق ها بزدندي و به فاک ها برفتندي
درخواست شیخ ومریدان
در بودجه سال آینده برای تهیه خشتک های فراوان لایحه بودجه تقدیم مجلس کردند
در زمانهای قدیم شیخی بود بنام شیخ ابول آلت موت لیسیان با خبر شد ک در قریه ای پیره زنی با دخترش ب تنهایی بزیستی لذا شیطان شیخ را انگولک بکردی و سلسله شیطنت و تزویر بجنباندی و حیلتی بکار بگرفتی لذا فصل زمستان را مناسب بدیدی ودر شبی بارانی در نیمه های شب با لباس مبدل بدر کاشانه او برفتی و دق الباب نمودی پیرزن بگفتا کیستی شیخ بگفتا نامم چکه است و راه گم کرده ام اگر مرحمت نموده مرا امشب پناه دهید عمری سپاسگزارم .پیرزن درب ب روی شیطان باز بنمودی و برای وی بستری مهیا بکردی .شیخ در نیمه های شب سر وقت دخترک برفتی و کام دل از وی بستاندی صدای مجامعت ب گوش پیرزن برسیدی بانگ بر آوردی ک این صدای چیست دختر ب مادر بگفتا چکه میکند مادر بگفتا بگذار بکند شیخ کار باتمام برساندی و صبح الاطلوع فلنگ را ببستی .پیرزن ک صبح بیدار شدی دخترش طاق باز بشدی و داد و فریاد ک چرا این بلا ب سرت بیامدی .دخترک گریه کنان بگفتا ک دیشب بگفتم ک چکه میکند خودت بگفتی بگذار چکه بکند.مادر بگفتی گیسو بریده من فکر کردم ک چون باران میبارد سقف چکه میکند ن آن مرد .مریدان ک این حقه از شیخ بشنیدی انگشت تعجب ب دندان بگرفتی و انگشت دیگری در ماتحت بکردی و راه بیابان در پیش بگرفتی و خشتک پاره بکردی
ﭼﻮﭘﺎﻧﯽ ﻣﺎﺭﯼ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻣﯿﺎﻥ ﺑﻮﺗﻪ ﻫﺎﯼ ﺁﺗﺶ ﻧﺠﺎﺕ ﺩﺍﺩ ﻭ ﺩﺭ ﺧﻮﺭﺟﯿﻦ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﻭ ﺑﻪ ﺭﺍﻩ ﺍﻓﺘﺎﺩ.
ﭼﻨﺪ ﻗﺪﻣﯽ ﮐﻪ ﮔﺬﺷﺖ ﻣﺎﺭ ﺍﺯ ﺧﻮﺭﺟﯿﻦ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺁﻣﺪﻩ ﻭ ﮔﻔﺖ :
ﺑﻪ ﮔﺮﺩﻧﺖ ﺑﺰﻧﻢ ﯾﺎ ﺑﻪ ﻟﺒﺖ ؟
ﭼﻮﭘﺎﻥ ﮔﻔﺖ: ﺁﯾﺎ ﺳﺰﺍﯼ ﺧﻮﺑﯽ ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ ؟
ﻣﺎﺭ ﮔﻔﺖ : ﺳﺰﺍﯼ ﺧﻮﺑﯽ ﺑﺪﯼ ﺍﺳﺖ …
ﻭ ﻗﺮﺍﺭ ﺷﺪ ﺗﺎ ﺍﺯ ﮐﺴﯽ ﺳﻮﺍﻝ ﺑﮑﻨﻨﺪ،
ﺑﻪ ﺭﻭﺑﺎﻫﯽ ﺭﺳﯿﺪﻧﺪ ﻭ ﺍﺯ ﺍﻭ ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ.
رﻭﺑﺎﻩ ﮔﻔﺖ: ﻣﻦ ﺗﺎ ﺻﻮﺭﺕ ﻭﺍﻗﻌﻪ ﺭﺍ ﻧﺒﯿﻨﻢ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻧﻢ ﺣﮑﻢ ﮐﻨﻢ،
برگشتند ﻭ ﻣﺎﺭ ﺭﺍ ﺩﺭﻭﻥ ﺑﻮﺗﻪ ﻫﺎﯼ ﺁﺗﺶ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻨﺪ،
ﻣﺎﺭ ﺑﻪ ﺍﺳﺘﻤﺪﺍﺩ ﺑﺮﺁﻣﺪ ﻭ ﺭﻭﺑﺎﻩ ﮔﻔﺖ:
ﺑﻤﺎﻥ ﺗﺎ ﺭﺳﻢ ﺧﻮﺑﯽ ﺍﺯ ﺟﻬﺎﻥ ﺑﺮﺍﻓﮑﻨﺪﻩ ﻧﺸﻮﺩ.
"ﮐﻠﯿﻠﻪ ﻭ ﺩﻣﻨﻪ
روزی مریدی از شیخ پرسید: چگونه است که خواهرم یک خواهر دارد، اما من دو خواهر دارم؟
شیخ فرمودند: مادرج..ده! خب مرد دو برابر زن سهم دارد.
ﺭﻓﺘﻢ ﯾﻪ ﺳﯿﻤﮑﺎﺭﺕ ﺭﺍﻳﺘﻞ ﺧﺮﯾﺪﻡ
.
.
.
.
.
.
ﺍﯾﺮﺍﻧﺴﻞ ﺑﻬﻢ ﺍﺱ ﺩﺍﺩﻩ : ﻓﮑﺮ ﻧﻤﯿﮑﺮﺩﻡ
ﺑﻬﻢ ﺧﯿﺎﻧﺖ ﮐﻨﯽ ! ﻭﺍﺳﺖ ﻣﺘﺄﺳﻔﻢ !
ﺑﺎﯼ
منم به ایرانسل اس دادم دیگه حالم ازت بهم میخوره
اینقد اس نده سیم کارتمم میشکونم که دیگه اسمی از تو
تو زندگیم نباشه
بای ...
.
.
.
.
.
.
.
ایرانسل اس داده ازت حاملم ������
ﺭﻓﺘﻢ ﯾﻪ ﺳﯿﻤﮑﺎﺭﺕ ﺭﺍﻳﺘﻞ ﺧﺮﯾﺪﻡ
.
.
.
.
.
.
ﺍﯾﺮﺍﻧﺴﻞ ﺑﻬﻢ ﺍﺱ ﺩﺍﺩﻩ : ﻓﮑﺮ ﻧﻤﯿﮑﺮﺩﻡ
ﺑﻬﻢ ﺧﯿﺎﻧﺖ ﮐﻨﯽ ! ﻭﺍﺳﺖ ﻣﺘﺄﺳﻔﻢ !
ﺑﺎﯼ
منم به ایرانسل اس دادم دیگه حالم ازت بهم میخوره
اینقد اس نده سیم کارتمم میشکونم که دیگه اسمی از تو
تو زندگیم نباشه
بای ...
.
.
.
.
.
.
.
ایرانسل اس داده ازت حاملم 😶
[فقط کسانی که در سایت عضو شده اند قادر به مشاهده لینک ها هستند عضویت در سایت کمتر از 1 دقیقه ست. برای عضو شدن در سایت کلیک کنید...]
هِمَــــتی کُــن با ایـن زردِ شُمــــالی . . .
در حال حاضر 11 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 11 مهمان ها)