یکی از فانتزیام اینه مامور شهرداری بشم و یه کیف پر از پول پیدا کنم برم تو افق همشو خرج کنم ؛ همش که نباید فانتزی آموزنده باشه !!!
جوانی نزد پدرش رفت و گفت میخواهم ازدواج کنم.
پدر خوشحال شد و نام آن دختر خوشبخت را پرسید.
پسر گفت نامش سامانتا است و در روستای خودمان زندگی میکند.
پدر غمگین شد و گفت متاسفانه نمیتوانی با این دختر ازدواج کنی چون او خواهر توست ولی قول بده که به مادرت نگویی.
مدتی گذشت...
پسر دوباره نزد پدر رفت و نام دختر دیگری که پسندیده بود را گفت ولی پدر پاسخ قبلی راداد و از پسر خواست که موضوع را از مادرش مخفی کند.
به همین منوال مدتی گذشت و پسر درمورد سه انتخاب بعدیش هم پاسخ قبلی را از پدرش شنید تا اینکه پس از دفعه آخر با ناراحتی نزد مادرش رفت و گفت تاحالا پنج دختر در روستا انتخاب کرده ام که پدر میگوید خواهرم هستند و نباید به تو بگویم.
مادر لبخندی زد و گفت نگران نباش عزیزم؛ تو با هرکدامشان که خواستی میتوانی ازدواج کنی چون تو پسر او نیستی!
"برگرفته از سریالهاییgem tv"
با توجه به شرایط بد اقتصادی و از بین رفتن ازدواج...
روزنامه ی همشهری قسمت آگهی در سال های آینده:
1.دختر هستم 30ساله..
سالم بدون هیچ مریضی .
دو عمل زیبایی روی صورت و بینی
زیبا و خوش رخ
آماده ی محضر و ازدواج
مهریه فقط 5سکه
سازگار با تمام شرایط شما
جهیزیه فول .
2.دختری هستم 29ساله
در حد نو
بیمه کامل تامین اجتماعی
دارای حقوق ماهیانه
فقط یه لکه عمل اونم روی گونه هام
بقیه به شرط کارشناسی
آماده ی محضر
بدون هیچ توقعی..
فقط مصرف کننده..
جهیزیه عالی
3.دختر20ساله
سند تک برگ
دور عملی ولی خوش رخ
فوری.....
بدون سر وصدا (باد معده)
جهیزیه فقط چهار تکه بزرگ
4- چهل ساله . بدون خط و خش و بدون عمل
زیبایی صورت .برای مصرف کننده واقعی.
رخ در حد متولد 75
شرایط اوکازیون و مطلوب....
خرج عروسی با خودم
از بعضیا باس پرسید:
پرو بالو که من بهت دادم،
دم از کجا در آوردی ؟!
دزدی در خانه فقیری می جست
فقیر از خواب بیدار شد و گفت:
ای مرد آنچه تو در تاریکی می جویی،ما در روز روشن می جوییم و نمی یابیم ...
عبید زاکانی
در حال حاضر 76 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 76 مهمان ها)