عاقا پارسال که خواهرم حامله بود ، مادرم یه دو ماه و خورده ای رفت پیشش سقز ، بعد واسه من و پدر آذوقه نهادینه کرده بود ، یهویی دیدیم جیره من و پدر رو به اتمام هستش ، دیگه مجبور شدم دست به کار بشم یه روز صبح خونه موندم چند نوع غذا درست کردم ، البته تلفنی یکم ار مادر کمک گرفتما ...
میرزا قاسمی و فسنجون و قیمه درست کردم ، عاقا حالا سر ناهار پدر آمد میرزا رو براش کشیدم هر چی میگم چطوره گفت بی نمک هستش ، گفتم عیب نره نمک بزن چطوره؟ فقط میگفت بی نمک هستش
تا ناهار تموم شد من ده بار دیگه هم پرسیدم فقط گفت نمکش کم بود
عاقا ما میریم مخازه زنگ میزنه به خواهرم اینا میگه صابر عجب غذایی درست کرد خوشمزه بود
انقدر از من تعریف کرد مادر که برگشت یکم از قیمه باقی مونده بود خوردش گفت عجب چیزی شده
ولی پدر همچنان به من میگفت بی نمک بود
لاوتم