برگشت ...
اما دیگه نتونستم خودمو قانع کنم ...
دیگه شرایط بدجوری شده بود ...
خودش هر وقت که دلش تنگ میشه پیغام میده بی معرفت یادی از ما نمیکنی ...
هه ؛ نمردیمو بی معرفتم شدیم ...
اونوقت به درخواستش میریم واتس آپ که باهاش صوبت کنیم رفع دل تنگیش کنیم ، خودش حرفی نمیزنه ...
میگه چیکار میکنی واتس آپ اینا نمیای ، میگم میام موزیک باران ...
میگه اوی میری دختر بازی ...
میگم واست مهمه مگه؟ دختری نداره ، اوناییم که هستن ما کارشون نداریم ...
میگه چی بگم ، آره برام مهمه ...
میگم اونوقت تو چیکار میکنی یه ضرب آنی؟
میگه مــــــن؟ هیچی فقط تو گروه ها هستم ...
گفتم نه اینکه تو گروه ها هیشکی با دخترا کار نداره ...
میگه اَه اصن شب خوش ...
هه باشه شب و روزت خوش ...
