☺ تاپیک شادی ☺ : جملات کوتاه + ترول + پیامک و سرگرمی + آپدیت

[Malware]

کرکره پایین.. پوریا برو خونه

منم آمدِم.

[ehsansalehi]

میگم اصن هرکی استقلال رو خرید لنگ رو هم اشانتیون بدیم بهش !!!

امروز 1500 تومن تو جیبم داشتم مونده بودم برم لنگ روبخرم یا چیپس بخرم
.
.
.
.
لعنت بر وسوسه های شیطان ! چیپسو عشقه !!

رفتم سوپري سر كوچمون خريد كردم ،
٢٠٠ تومن از پولم موند خورد نداشت بهم بده ،
برگشته ميگه باقی پولتو سهام پ ر س پ و ل ي س رو بدم !؟

. ﺁﮔﻬﯽ ﺟﺪﯾﺪ ﻓﺮﻭﺵ پرسپولیس :
.
.
.
.
.
.
یه ﺗﯿﻢ ﻗﺪﯾﻤﯿﻪ، دست ﻣﺪﯾﺮ ﻋﺎﻣلاش بود ﻓﻘﻂ ﺑﺎﻫﺎﺵ ﻣﯿﺮفتن تــــــــــــــــــــــــ ـــــه جدول و میومدن

از اون لایگ بزرگ ها
پرچم بالاست

[tandis_m]

خواب خوش و آرامی رو براتون آرزو میکنم

من رانندگی توی هوای بارونی رو خیلی دوست دارم

لطف داری بانو
همچنین آرزوی حالی بهتر از الان برای خودت دارم

[ehsansalehi]

چند و قتی بود داشتیم از بحث خارج می شدیم،

اختلاس 32 میلیاردی در صندوق رفاه دانشجویان

برگدیم مجدد یه بحص شیرین اختلاس.. که چند وقتی بی خبر بودیم ازش

[mdm123]

یک روز پدربزرگم برام یه کتاب دست نویس آورد، کتابی بسیار گرون قیمت و با ارزش.وقتی به من داد، تاکید کرد که این کتاب مال توئه مال خود خودته، و من از تعجب شاخ در آورده بودم که چرا باید چنین هدیه با ارزشی رو بی هیچ مناسبتی به من بده..!! من اون کتاب رو گرفتم و یه جایی پنهونش کردم!
چند روز بعد گفت کتابت رو خوندی؟ گفتم نه!
وقتی ازم پرسید چرا؟ گفتم گذاشتم سر فرصت بخونمش، لبخندی زد و رفت.
همون روز عصر با یک کپی از روزنامه برگشت. اومد خونه ما و روزنامه رو گذاشت روی میز، من داشتم نگاهی بهش مینداختم که گفت این مال من نیست امانته باید ببرمش. به محض گفتن این حرف شروع کردم با اشتیاق تمام صفحه‌هاش رو ورق زدن و سعی میکردم از هر صفحه‌ای حداقل یک مطلب رو بخونم.
در آخرین لحظه که پدربزرگ می‌خواست بره تقریبا به زور..روزنامه رواز دستم کشید بیرون و رفت.
فرداش صدام کرد و گفت :ازدواج مثل اون کتاب و عشق مثل اون روزنامه می‌مونه!
یک اطمینان برات درست می‌کنه که این زن یا مرد مال توست؛ مال خود خودت…
اون موقع هست که فکر میکنی همیشه وقت دارم بهش محبت کنم، همیشه وقت هست که دلش رو به دست بیارم، همیشه وقت هست که اشتباهاتم رو جبران کنم، همیشه می‌تونم شام دعوتش کنم. اگر الان یادم رفت یک شاخه گل به عنوان هدیه بهش بدم، حتما در فرصت بعدی اینکارو می‌کنم. حتی اگر هر چقدر اون آدم با ارزش باشه مثل اون کتاب نفیس و قیمتی…
اما وقتی که این باور در تو نیست که این آدم مال منه، و هر لحظه فکر میکنی که خوب اینکه تعهدی نداره میتونه به راحتی دل بکنه و بره، مثل یه شیء با ارزش ازش نگهداری می‌کنی و همیشه ولع داری که تا جایی که ممکنه ازش لذت ببری، شاید فردا دیگه مال من نباشه… درست مثل اون روزنامه حتی اگر هم هیچ ارزش قیمتی نداشته باشه…
و اینطوره که آدم‌ها یه دفعه چشماشون رو باز میکنن میبینن که اون کسی رو که یه روز عاشقش بودن از دست دادن و دیگه مال اونها نیست…
و این تفاوت عشـق است با ازدواج…

[Peyman]

به‌نظر میاد قدیما آدمای بیست، بیست‌ویکی-دو ساله خیلی بزرگتر بودن. همه آدم قدیمیا رو که نیگا می‌کنی توی بیست سالگی تکلیفشون معلوم بوده.

[rebasss]

[فقط کسانی که در سایت عضو شده اند قادر به مشاهده لینک ها هستند عضویت در سایت کمتر از 1 دقیقه ست. برای عضو شدن در سایت کلیک کنید...]

[rebasss]

[فقط کسانی که در سایت عضو شده اند قادر به مشاهده لینک ها هستند عضویت در سایت کمتر از 1 دقیقه ست. برای عضو شدن در سایت کلیک کنید...]

[rebasss]

[فقط کسانی که در سایت عضو شده اند قادر به مشاهده لینک ها هستند عضویت در سایت کمتر از 1 دقیقه ست. برای عضو شدن در سایت کلیک کنید...]

[rebasss]

[فقط کسانی که در سایت عضو شده اند قادر به مشاهده لینک ها هستند عضویت در سایت کمتر از 1 دقیقه ست. برای عضو شدن در سایت کلیک کنید...]