شعر اقای جواد نوروزی از زبان سیب
دخترک خندید و
پسرک ماتش برد
که به چه دلهره از باغچه ی همسایه، سیب را دزدیده
باغبان از پی او تند دوید
به خیالش می خواست
حرمت باغچه و دختر کم سالش را
از پسر پس گیرد
غضب آلود به او غیظی کرد
این وسط من بودم
سیب دندان زده ای که روی خاک افتادم
من که پیغمبر عشقی معصوم
بین دستان پر از دلهره ی یک عاشق
و لب و دندان ِ
تشنه ی کشف و پر از پرسش دختر بودم
و به خاک افتادم
چون رسولی ناکام
هر دو را بغض ربود
دخترک رفت ولی زیر لب این را می گفت
او یقیناً پی معشوق خودش می آید
پسرک ماند ولی روی لبش زمزمه بود
مطمئناً که پشیمان شده بر می گردد
سالهاست که پوسیده ام آرام آرام
عشق قربانی مظلوم غرور است هنوز
جسم من تجزیه شد ساده ولی ذرّاتم
همه اندیشه کنان غرق در این پندارند
این جدایی به خدا رابطه با سیب نداشت
ویرایش توسط MaMaTiR : 05-11-2015 در ساعت 12:24 AM
اینو نمیدونم ولی میگن حمید مصدق و فروغ فرخزاد یه عشق نافرجام بهم داشتن ، مصدق اینو گفت ، فروغ بانو هم اونطور جوابشو داد ...
تایید نمیکنم اما شنیدم ...
حالا دیگه فکرم به اونجا ها نمیکشه آقای جواد نوروزی واسه چی به حمیید مصدق همچین جواب عاشخانه ای داده ، ینی چیز بودن؟
البته میتونه منظورش به خواهر عاقای مصدق و یا عمه هاش باشه ولی بیشتر گمانم میره که چیز بودن
هِمَــــتی کُــن با ایـن زردِ شُمــــالی . . .
ما دیگه بریم بخوابیم
شب همگی آروم
هِمَــــتی کُــن با ایـن زردِ شُمــــالی . . .
پیمان اگه اومد بهش بگید بازیت طول کشید ما برفتیم
در حال حاضر 2 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 2 مهمان ها)