خلبان با کمک خلبان صحبت میکرد حواسش نبود بلندگو روشنه. گفت ممد من میرم میشاشم ویه ماچم از این سر مهماندار میگیرم میام. سر مهماندار که سرخوسفید شده بود به سرعت رفت به سمت کابین. وسط راه پاش به پایه پیرزنه گیر کرد. پیرزنه گفت مادر عجله نکن گفت اول میره میشاشه بعد..