نوشته اصلی توسط rebasss
مردی در قطار نشسته بود با سه بچه شیرخواره در بغلش
خانمی گفت : حتما زنتان سه قلو زاییده، به شما تبریک میگویممردک گفت: نه بابا، من یک کارخانه کاندوم سازی دارماین سه تا بچه را سه تا از مشتری های ناراضی
به عنوان خسارت جنس نا مرغو ب به ما بر گشت دادن
هِمَــــتی کُــن با ایـن زردِ شُمــــالی . . .
ﺍﯾﻦ ﭘﺴﺮﺍﯾﯽ ﮐﻪ ﺍﺑﺮﻭهاﺷﻮنو ﻧﺦ ﻣﯿﮑﻨﻦ ﺑﻌﺪ ﭘﯿﻮﻧﺪ ﻭﺳﻄﺸﻮ ﺑﺮ ﻧﻤﯿﺪﺍﺭﻥ ، ﺍﯾﻨﺎ میخوان ﺑﮕﻦ ﻣﺠﺮﺩﻥ و ﻫﻨﻮوووز ﺷﻮﻫﺮ ﻧﮑﺮﺩﻥ !
هِمَــــتی کُــن با ایـن زردِ شُمــــالی . . .
4 تا ازکوتاه ترین جوک های جهان
.
.
.
.
.
.
سایپامطمئن
دانشگاه آزاداسلامی
اینترنت پرسرعت ایران
بانکداری اسلامی
یه جوری میگه "دسترسی به تارنمای فراخوانده شده امکان پذیر نمی باشد"که آدم دوست داره بره روشُ ماچ کنه بگه قربون ادبت اومده بودیم خودتُ ببینیم.
دوره ی ما دوستی بین دختر پسرا با فوت کردن تو تلفن شروع میشد و اون تهشم فوق فوقش با همدیگه عکس کاغذی رد و بدل میکردن
ديشب بابام زنگ زد گفت كجايى؟؟
گفتم خونه!!
گفت بيا فلان جا!!(تقريبا دو كيلومتر فاصله داشت با خونمون)
هيچى ديگه ماهم پيتيكو پيتيكو رفتيم!!
ديدم يه ماشين ديگه زير پاشه،گفتمش پٓ اين چيه؟؟
گفت يكى از بچه ها ميخواست بره عروسى ماشين منو برد!!
بش گفتم خو روشن كن بريم!!
گفت خوب عزيزم تو براى همين اينجايى!!
گفت من ميشينم تو هل بده!!
بش گفتم منو اينهمه كشوندى تا اينجا ك فقط هل بدم؟؟
ديگه هيچى نشست من هل دادم،يكم ك ماشين دور گرفت گفت روشن كنم؟؟
گفتم نه دستم گرم شده بذار تا خونه هلش ميدم!!
اقا دو ديقه گذشت گفتم پٓ چرا روشن نمى كنى؟؟
گفت گذاشتم تا در خونه هل بدى!!
بش گفتم گه خوردم روشن كن!
گفت من به خورد و خوراكت كار ندارم!!
روشن كردو گازشو گرفتو رفت خونه!!
هيچى ديگه خودم دوباره پيتيكو پيتيكو برگشتم خونه!!
هِمَــــتی کُــن با ایـن زردِ شُمــــالی . . .
شــايد بعضيـــا واســـه دل خودشون پســـت بزارن
شـــايد بعضـــيا هم واســـه لایـــک پســـــــــت ميزارن
ولي مــن براي چند لحظه شادي
تـــــو
پســـت ميزارم
هِمَــــتی کُــن با ایـن زردِ شُمــــالی . . .
ﺩﺭﺳﺘﻪ ﻣﻦ ﺍﺯﻣﺮﺩﻡ ﻣﻈﻠﻮﻡ ﻓﻠﺴﻄﯿﻦ ﺣﻤﺎﯾﺖ ﻣﯿﮑﻨﻢ.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
ﻭﻟﯽ ﻧﻪ ﺩﯾﮕﻪ ﺩﺭ ﺍﻭﻥ ﺣﺪ ﺻﺒﺢ ﺟﻤﻌﻪ ﺍﺯ ﺧﻮﺍﺑﻢ ﺑﺰﻧﻢ ﺑﺮﻡ
ﺭﺍﻫﭙﯿﻤﺎﯾﯽ
ﺣﺎﻻ ﺷﺎﯾﺪ ﺯﯾﺮ ﭘﺘﻮ ﭼﻨﺪﺗﺎ ﻓﺤﺶ ﺩﺍﺩﻡ
هِمَــــتی کُــن با ایـن زردِ شُمــــالی . . .
ﻣﮑﻪ ﺍﺯ ﻧﻈﺮ ﺣﺴﯿﻦ ﭘﻨﺎﻫﯽ :
ﻣﮑﻪ ﮐﻪ ﺭﻓﺘﻢ ﺧﯿﺎﻝ ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ ﺩﯾﮕﺮ ﺗﻤﺎﻡ ﮔﻨﺎﻫﺎﻧﻢ
ﭘﺎﮎ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ ﻏﺎﻓﻞ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺗﻤﺎﻡ ﮔﻨﺎﻫﺎﻧﻢ ﮔﻨﺎﻩ
ﻧﺒﻮﺩﻩ ﻭ ﺗﻤﺎﻡ ﺩﺭﺳﺘﻬﺎﯾﻢ ﺑﻪ ﻧﻈﺮﻡ ﺧﻄﺎ ﺍﻧﮕﺎﺷﺘﻪ ﻭ
ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ … ﺩﺭ ﻣﮑﻪ ﺩﯾﺪﻡ ﺧﺪﺍ ﭼﻨﺪ
ﺳﺎﻟﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺷﻬﺮ ﻣﮑﻪ ﺭﻓﺘﻪ ﻭ ﺍﻧﺴﺎﻧﻬﺎ ﺑﻪ ﺩﻭﺭ
ﺧﻮﯾﺶ ﻣﯿﮕﺮﺩﻧﺪ … ﺩﺭ ﻣﮑﻪ ﺩﯾﺪﻡ ﻫﯿﭻ ﺍﻧﺴﺎﻧﯽ ﺑﻪ
ﻓﮑﺮ ﻓﻘﯿﺮ ﺩﻭﺭﻩ ﮔﺮﺩ ﻧﯿﺴﺖ ، ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﺩ ﺯﻭﺩ ﺑﻪ
ﺧﺪﺍ ﺑﺮﺳﺪ ﻭ ﮔﻨﺎﻫﺎﻥ ﺧﻮﯾﺶ ﺭﺍ ﺑﺰﺩﺍﯾﺪ ﻏﺎﻓﻞ ﺍﺯ
ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺁﻥ ﺩﻭﺭﻩ ﮔﺮﺩ ﺧﻮﺩ ﺧﺪﺍ ﺑﻮﺩ … ﺩﺭ ﻣﮑﻪ
ﺩﯾﺪﻡ ﺧﺪﺍ ﻧﯿﺴﺖ ﻭ ﭼﻘﺪﺭ ﺑﺎﯾﺪ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺭﺍﻩ
ﻃﻮﻻﻧﯽ ﺭﺍ ﻃﯽ ﮐﻨﻢ ﺗﺎ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﺧﻮﯾﺶ ﺑﺮﮔﺮﺩﻡ ﻭ
ﺩﺭ ﻫﻤﺎﻥ ﻧﻤﺎﺯ ﺳﺎﺩﻩ ﺧﻮﯾﺶ ﺗﺼﻮﺭ ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﺩﺭ
ﮐﻤﮏ ﺑﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﺟﺴﺘﺠﻮ ﮐﻨﻢ … ﺁﺭﯼ ﺷﺎﺩ ﮐﺮﺩﻥ ﺩﻝ
ﻣﺮﺩﻡ ﻫﻤﺎﻧﺎ ﺑﺮﺗﺮ ﺍﺯ ﺭﻓﺘﻦ ﺑﻪ ﻣﮑﻪ ﺍﯾﺴﺖ ﮐﻪ
ﺧﺪﺍﯾﯽ ﺩﺭ ﺁﻥ ﻧﯿﺴﺖ
ﺛﺎﻧﯿﻪ ﻫﺎﯼ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﭘﺸﺖ ﭼﺮﺍﻍ ﻗﺮﻣﺰ ﺭﺍ ﺗﺎﺏ
ﺑﯿﺎﻭﺭﯾﻢ،ﺷﺎﯾﺪ ﺧﺪﺍ ﺩﺍﺭﺩ ﺁﺭﺯﻭﯼ ﮐﻮﺩﮎ ﺩﺳﺘﻔﺮﻭﺵ
ﺭﺍ ﺑﺮ ﺁﻭﺭﺩﻩ ﻣﯿﮑﻨﺪ
هِمَــــتی کُــن با ایـن زردِ شُمــــالی . . .
در حال حاضر 111 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 111 مهمان ها)
مجوز های ارسال و ویرایش
پاسخ با نقل قول
