ﯾﻪ ﺳﻮﺍﻝ ﻭ ﺟﻮﺍﺏ ﻫﻤﯿﺸﮕﯽ ﺑﺮﻧﺎﻣﻪ ﻣﺎﻩ ﻋﺴﻞ:
.
.
.
....
.
.
.
.
.
.
.
ﺍﺣﺴﺎﻥ : ﭼﺮﺍ ﺑﺎ ﺍﻳﻦ ﻣﺮﺩ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﻛﺮﺩﻱ ؟
ﺯﻧﻪ : ﭼﻮﻥ ﺍﻳﻦ ﻣﺮﺩ ﻳﻪ ﭼﻴﺰ ﺑﺰﺭﮒ ﺩﺍﺷت
ﯾﻪ ﺳﻮﺍﻝ ﻭ ﺟﻮﺍﺏ ﻫﻤﯿﺸﮕﯽ ﺑﺮﻧﺎﻣﻪ ﻣﺎﻩ ﻋﺴﻞ:
.
.
.
....
.
.
.
.
.
.
.
ﺍﺣﺴﺎﻥ : ﭼﺮﺍ ﺑﺎ ﺍﻳﻦ ﻣﺮﺩ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﻛﺮﺩﻱ ؟
ﺯﻧﻪ : ﭼﻮﻥ ﺍﻳﻦ ﻣﺮﺩ ﻳﻪ ﭼﻴﺰ ﺑﺰﺭﮒ ﺩﺍﺷت
[فقط کسانی که در سایت عضو شده اند قادر به مشاهده لینک ها هستند عضویت در سایت کمتر از 1 دقیقه ست. برای عضو شدن در سایت کلیک کنید...]
گل آفتابگردان را گفتند:
چراشبها سرت را پایین می اندازی؟
گفت :ستاره چشمک میزند، نمیخواهم به خورشید خیانت کنم
به سلامتی همه ادمای کسخل ک فکر می کنن گل افتاب گردون حرف می زنه
جوان مردی بود نيکو سيرت که چون کير خود راست همی بديد و شاشش کفيدن بياغازيد، مادر را همی بگفتی که ای نــــــــــــــــنه......
من زن ميخوام.....
ننه بگفتش : مرا سنـــنه دیوث..... رو و خود بيابش که طريق نيکو اين باشد و جوينده، گاينده است.
برفت و در پی مقصود زيباروئي را بيافت و دل از کف بداد. پس پيش برفتی و خواست خويش باز گفتی که ای ماهرو! زنم ميشی؟ بپرسيد خانه از خويش داری؟ بگفتا آري. گفتا که ۲۵۰۰۰ درهم خواهم از برای هر نفرتان که پيش از گايش مأخوذ خواهم.
چو بدانست که پای در ره به خطا بنهاده، دگر بار جستجو آغازيد و دگری يافت در نظرش پنجه آفتاب و خواست که دل بدست آوردش، پيش برفت و بگفت: ای خاتون ...که فريادش بر آمد که ای بی شرف مگه خودت خوار مادر نداری؟
پس بدين فرياد، الگانس بيامد و ببردش و ۵۰۰۰ درهم بداد تا برهيد و ديگر زن نخواست، بلکه دختر ميخواست و هيچ نيافت ...
.
مریدان زاهدی را بردند که برایش همسری بگیرند.
با اصرار فراوان زاهد رضایت داد که همسری اختیار کند.
در راه ناگهان زاهد ایستاد و بلند بانگ زد: گوش کنید, گوش کنید. همسری که برای من میگیرید باید کور باشد.
از او پرسیدند چرا ؟
گفت : که گناهان دنیا را نبیند.
کمی جلوتر بانگ زد که گوش کنید، گوش کنید. همسری که برای من میگیرید باید کرو لال باشد.
پرسیدند : چرا ؟
گفت : که گناهان دنیا را نشنود و بازگو نکند.
کمی جلو تر دوباره گفت : گوش کنید، گوش کنید.
گفتن : باز چه مرگته ؟
گفت : همسری که برای من میگیرید باید ممه هاش گنده باشه.
گفتند : چرا ؟
زاهد گفت : آخه دوست دارم.
محبت را در نقاشی كودكی دیدم كه آلت بابا را كوچک كشیده بود تا مادر كمتر درد بكشد
ولی نمیدانست هرچه كلفت تر باشد مادرش خشنودتر است!!!
.
.
.
.
.
.
.
.
.
¤دكتر شریعتی در نمایشگاه نقاشی كودكان¤
شیره تو جنگل یه غرش میکنه همه فرار میکنن
به خره میگه ابهت وووو داشتی؟؟؟؟
خره میگه برو تو شهر غرش کن.
شیره میره تو شهر غرش میکنه
یکی بهش میگه کیییییییییییر خر....
خره میگه ابهتووووو داشتی؟؟؟
غضنفر میره آمپول بزنه،
پرستار بهش میگه: شلوارتو در بیار،
غضنفر میگه: من روم نمیشه اول تو در بیار
ﻳﻪ ﺭﻭﺯ ﺗﻮﯼ ﺟﻨﮕﻞ ﯾﻪ ﺷﯿﺮ ﻭ ﺭﻭﺑﺎﻩ ﻭﺍﯾﺴﺘﺎﺩﻩ ﺑﻮﺩﻥ ﻭ ﺣﺮﻑ ﻣﯽ ﺯﺩﻥ ﮐﻪ ﯾﻪ ﺧﺮﮔﻮﺷﻪ ﻣﯿﺎﺩ ﺑﻪ ﺷﯿﺮﻩ ﻣﯿﮕﻪ : ﭼﻄﻮﺭﯼ ﮐـﻮﻧــﯽ ؟ !!
ﺭﻭﺑﺎﻫﻪ ﯾﻪ ﻧﮕﺎﻩ ﺑﻪ ﺷﯿﺮﻩ ﻣﯿﮑﻨﻪ ﻭ ﺑﺎ ﺗﻌﺠﺐ ﻣﯿﮕﻪ : ﭼﺮﺍ ﻧﻤﯿﺮﯼ ﺑﺨﻮﺭﯾﺶ؟!
ﺷﯿﺮﻩ ﻣﯿﮕﻪ : ﻭﻟﺶ ﮐﻦ ﺑﺎﺑﺎ ! ﺑﭽـــﻪ ﺱ!
ﻓﺮﺩﺍﺵ ﺍﯾﻨﺎ ﺑﺎﺯ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﺣﺮﻑ ﻣﯿﺰﺩﻥ ﮐﻪ ﺧﺮﮔﻮﺷﻪ ﺑﺎﺯ ﻣﯿﺎﺩ ﺑﻪ ﺷﯿﺮﻩ ﻣﯿﮕﻪ : ﭼﻄﻮﺭﯼ ﮐـﻮﻧـﯽ؟!
ﺭﻭﺑﺎﻫﻪ ﺑﺎﺯ ﯾﻪ ﻧﮕﺎﻩ ﺑﻪ ﺷﯿﺮﻩ ﻣﯿﮑﻨﻪ ﻭ ﻣﯿﮕﻪ:ﺗﻮ ﻣﺜﻼ ﺳﻠﻄﺎﻥ ﺟﻨﮕﻠﯽ ! ﺑﺮﻭ ﺑﺨﻮﺭﺵ ﺑﭽﻪ ﭘﺮﺭﻭ ﺭﻭ!
ﺷﯿﺮﻩ ﻣﯿﮕﻪ : ﺑﯿﺨﯿﺎﻝ ﻭﻟﺶ ﮐﻦ ﺑﺎﺑﺎ! ﺑﭽﻪ ﺱ!
ﺗﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻓﺮﺩﺍﺵ ﺧﺮﮔﻮﺵ ﺗﺎ ﻣﯿﺎﺩ ﻭ ﺑﻪ ﺷﯿﺮﻩ ﻣﯿﮕﻪ ﭼﻄﻮﺭﯼ ﮐـﻮﻧﯽ؟!
ﺭﻭﺑﺎﻫﻪ ﮐﻪ ﺣﺮﺻﺶ ﺩﺭﺍﻭﻣﺪﻩ ﺑﻮﺩﻩ ﺩﻧﺒﺎﻟﺶ ﻣﯿﮑﻨﻪ .
ﺧﺮﮔﻮﺷﻪ ﻣﯿﺮﻩ ﺗﻮ ﯾﻪ ﺳﻮﺭﺍﺥ. ﺭﻭﺑﺎﻫﻪ ﺗﺎ ﻣﯿﺮﻩ ﺑﺒﯿﻨﻪ ﮐﺠﺎﺳﺖ ﮐﻠﻪ ﺵ ﮔﯿﺮ ﻣﯿﮑﻨﻪ!
ﺧﺮﮔﻮﺷﻪ ﻫﻢ ﺍﺯ ﺍﻭﻥ ﻃﺮﻑ ﻣﯿﺎﺩﻭ ﺗﺮﺗﯿﺐ ﺭﻭﺑﺎﻫﻪ ﺭﻭ ﻣﯿﺪﻩ !...
ﻓﺮﺩﺍﺵ ﺭﻭﺑﺎﻫﻪ ﻭ ﺷﯿﺮﻩ ﻭﺍﯾﺴﺘﺎﺩﻩ ﺑﻮﺩﻥ ﺧﺮﮔﻮﺷﻪ ﺑﺎ
ﺧﻮﺷﺤﺎﻟﯽ ﻣﯿﺎﺩ ﻣﯿﮕﻪ : ﭼﻄﻮﺭﯾﻦ ﮐــﻮﻧﯿـــﺎ ؟!
ﺷﯿﺮﻩ ﺑﻪ ﺭﻭﺑﺎﻫﻪ ﻣﯿﮕﻪ: ﺧﺐ ﺑﺮﻭ ﺑﺨﻮﺭﺵ ﺩﯾﮕﻪ ! ﭼﺮﺍ ﻧﻤﯿﺮﯼ؟
ﺭﻭﺑﺎﻫﻪ ﻣﯿﮕﻪ : ﻭﻟﺶ ﮐﻦ ﺑﺎﺑﺎ ! ﺑﭽﻪ ﺱ
پسره میزنه به کونِ دختره و فرار میکنه ؛
دختره برمیگرده میبینه یه پیرمرد پشت سرشه!!!
بهش میگه:
شما بودین میسکال انداختین؟
.
.
.
.
.
.
.
پیرمرده میگه:
نه عزیزم من بیست ساله شارژ ندارم!!
در حال حاضر 149 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 149 مهمان ها)