هر شب دل پر خونم بر خاک درت افتدنوشته اصلی توسط pirana
باشد که چو روز آید بر وی نظرت افتد
هر شب دل پر خونم بر خاک درت افتد
باشد که چو روز آید بر وی نظرت افتد
خود را نگر او را ببین ، کی دیده ای یاری چنین
اول به وصل خویش رس ، دوم به سوی دار شو
دلبسته را بر آب و گل نی آگه از اسرار دل
راز جهان عشق است و بس ، عاشق در این بازار شو
دلم میخواد به اصفهان برگردم... بازم به اون نصف جهان برگردم...
در این زمانه بی هیاهوی لال پرست.........خوشا به حال کلاغای بی غار و غار پرست
من خاک شوم جانا در رهگزرت افتم
آخر به غلط روزی بر من گذرت افتد
خود را نگر او را ببین ، کی دیده ای یاری چنین
اول به وصل خویش رس ، دوم به سوی دار شو
دلبسته را بر آب و گل نی آگه از اسرار دل
راز جهان عشق است و بس ، عاشق در این بازار شو
در این بن بست پر کج و پیچ سرما......اتش را به سوگوار ترانه میسرودند
تا کی از تذویر باشم خود نمای
تا کی از پندار باشم خود پرست
خود را نگر او را ببین ، کی دیده ای یاری چنین
اول به وصل خویش رس ، دوم به سوی دار شو
دلبسته را بر آب و گل نی آگه از اسرار دل
راز جهان عشق است و بس ، عاشق در این بازار شو
تو همونی که میگفتی دوست دارم.....تو همونی که میگفتی بی تو میمیرم
منم اون خسته ی تنها مثل شب
تویی اون شعشعه ی طلوع فجر
خود را نگر او را ببین ، کی دیده ای یاری چنین
اول به وصل خویش رس ، دوم به سوی دار شو
دلبسته را بر آب و گل نی آگه از اسرار دل
راز جهان عشق است و بس ، عاشق در این بازار شو
روزی که تورو دیدم .....موهاتو بافته بودی ...با یه گل مریم
من منده ام تنهای تنها... من مانده ام تنها میان سیل غم ها...
در حال حاضر 47 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 47 مهمان ها)
مجوز های ارسال و ویرایش
پاسخ با نقل قول