تو میدونی تنهاترین تنهای این زمونه
دل منه که روز و شب به عشق تو اسیره
تو میدونی تنهاترین تنهای این زمونه
دل منه که روز و شب به عشق تو اسیره
هنوز امیدوارم که تو برگردی به این خونه
به شوق دیدنت خونه تا برگردی چراغونه
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
همه تنهاییامون مال هم بود مال هم بود
هر چی با همدیگه بودیم واسه من خیلی کم بود
دارا یقینا حالا داناتره
حال و روزش از منو تو بهتره
دلم واسه سارای بیچاره سوخت
وقتی دیدن چادر سیاه رو سرش
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
شبای شهر عاشق بی ستارن
ستاره مال شهر دیگرونه
هنوز تو این هیاهو توی این بغض شبونه
من و گنجشک های خونه دیدنت عادتمونه
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
تو مث قصه عشقی
شادی روح بهاری
گل شوق بوسه ها رو
رو لبای من می کاری
در حال حاضر 40 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 40 مهمان ها)