یکی شکل خدا ، هر چی داده ، یهو پس می گیره
هوا روشن میشه ولی چرا دلت هنوز شبه
و زندگیت توی گلوت ، هر روز نزدیکتر به لب ِ
بدت میاد از باورت ، هوای مرگ توی سرت
می خوای تموم بشی مثل آرزوهای پرپرت
یکی مثل تو نمیاد گرم کنه این تن سردو
اما من هر روز زنده تر که بیشتر حس کنم دردو
تو پارۀ قلبمی که خون ازت میگذره
تو رو ازم بگیرن ، راحتــــمو میبَره
تو گوشه های لبی که با تو میشه خندید
تو رو ازم بگیرن ، احساسمو میشه دید
یکی مثل تو نمیاد و هیچ چیز بهتر نمیشه
روزهای سختی میگذره ، باقی مونده هنوز ریشه
کسی جاتو نمی گیره ، هیچ چیز آروم تر نمیشه
که یک حس وحشی میگه هیچ چیز بهتر نمیشه
تا یک فرشته میرسه بعد از سالهای دراز
و گوشه های لب تو دور از همو بخنده باز
ببین آفتاب هنوز گرمه ، نورش هیچ کمتر نشده
اما خوب که فکر می کنی ، هیچ چیزی بهتر نشده
هیچ چیزی بهتر نشده
هیچ چیزی بهتر نشده
هیچ چیزی بهتر نشده
تو تسکین یه دردی که سالهاست با منه
تو رو ازم بگیـــرن ، بنیانمـــــو میکَنه
تو قسمتی از چشمی ، که خواب با تو ممکنه
تو رو ازم بگیرن ، تا صبح پلک نمیزنه
یکی مثل تو نمیاد و هیچ چیز بهتر نمیشه
روزهای سختی میگذره ، باقی مونده هنوز ریشه
کسی جاتو نمی گیره ، هیچ چیز آروم تر نمیشه
که یک حس وحشی میگه هیچ چیز بهتر نمیشه
[فقط کسانی که در سایت عضو شده اند قادر به مشاهده لینک ها هستند عضویت در سایت کمتر از 1 دقیقه ست. برای عضو شدن در سایت کلیک کنید...]
نیمی از یک مترسک با نیمی از یک بدن باهم پیوند خوردن تا پیکر من شدن .
کلاغها هرروز از نیمی از من میترسن و لاشخورها شب روی نیم دیگه میرقصن
سالهاست من حامیه گندمهای تو بودم به زندگیم برای تو خو کرده وجودم .
تو از کلبه ی اون دور هر صبح با لبخندی وپیش از خواب هر شب پنجره رو میبندی و من با شیاطین تا صبح میجنگیدم و هر بار پیش از صبح بغزم رو میبلعیدم و تو درست به کسی زندگیت رو مدیونی که مدتهاست از اون هیچ چیزی نمیدونی .
سالهاست زندانی آزادی تو هستم قهرمان یا قربانی از این دو واژه خستم .
سالهاست پوست گرمی رو با شوق نبوسیدم مدتهاست که توی آب صورتم روندیدم.
دلم برای تو برای تو از نزدیک تنگه برای نفس تو یه گوشه تاریک
دلم برای اشک
دلم برای خواب
دلم برای سیب
دلم برای آب
دلم برای زن
دلم برای تن
دلم برای من
دلم برای من
دلم بیش از هرچیزی برای خودم تنگه و من برای خودم
دلم چقدر تنگه و من سالهاست برای خودم دلم تنگه و من چقدر برای خودم دلم تنگه ...
نیمی از یک مترسک با نیمی از یک بدن باهم پیوند خوردن تا پیکر من شدن .
کلاغها هرروز از نیمی از من میترسن و لاشخورها شب روی نیم دیگه میرقصن .
سالهاست من حامیه گندمهای تو بودم به زندگیم برای تو خو کرده وجودم .
تو از کلبه ی اون دور هر صبح با لبخندی وپیش از خواب هر شب پنجره رو میبندی
و من با شیاطین تا صبح میجنگیدم و هر بار پیش از صبح بغزم رو میبلعیدم
و تو درست به کسی زندگیت رو مدیونی که مدتهاست از اون هیچ چیزی نمیدونی .
سالهاست زندانی آزادی تو هستم
قهرمان یا قربانی از این دو واژه خستم .
سالهاست پوست گرمی رو با شوق نبوسیدم
مدتهاست که توی آب صورتم روندیدم.
دلم برای تو برای تو از نزدیک تنگه برای نفس تو یه گوشه تاریک
دلم برای اشک
دلم برای خواب
دلم برای سیب
دلم برای آب
دلم برای زن
دلم برای تن
دلم برای من
دلم برای من
دلم بیش از هرچیزی برای خودم تنگه و من برای خودم دلم چقدر تنگه
و من سالهاست برای خودم دلم تنگه و من چقدر برای خودم دلم تنگه ...
[فقط کسانی که در سایت عضو شده اند قادر به مشاهده لینک ها هستند عضویت در سایت کمتر از 1 دقیقه ست. برای عضو شدن در سایت کلیک کنید...]
[فقط کسانی که در سایت عضو شده اند قادر به مشاهده لینک ها هستند عضویت در سایت کمتر از 1 دقیقه ست. برای عضو شدن در سایت کلیک کنید...]