صفینه دل نشسته در گل چراغ ساحل نمیدرخشد
در این سیاهی سپیدی کو که چشم حسرت در او نشانم
علا خدایا گره گشایا به چاره جوی مرا مدد کن
به اونقدر که در ی گشایم غم درون را برون کشانم
صفینه دل نشسته در گل چراغ ساحل نمیدرخشد
در این سیاهی سپیدی کو که چشم حسرت در او نشانم
علا خدایا گره گشایا به چاره جوی مرا مدد کن
به اونقدر که در ی گشایم غم درون را برون کشانم
بامن نیاز خاک زمین بود
تو پل به فتح ستاره بستی
هر منزل این راه بیابان هلاک است
هر چشمه سرابیست که در سینه خاک است
در هر قدمت خار
هر شاخه سر دار
در هر نفس ازار
هر ثانیه صد بار
چگونه میکشم با تو به دوش خود بار تنهایی...........
در حال حاضر 41 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 41 مهمان ها)