چون حسن عاقبت نه به رندی و زاهدی ست
آن به که کار خود به عنایت رها کنند ...
چون حسن عاقبت نه به رندی و زاهدی ست
آن به که کار خود به عنایت رها کنند ...
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
معشوق چون نقاب ز رخ درنمی کشد
هر کس حکایتی به تصور چرا کنند ...
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
حالی درون پرده بسی فتنه می رود
تا آن زمان که پرده درافتد چه ها کنند ...
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
پیراهنی که آید از او بوی یوسفم
ترسم برادران غیورش قبا کنند ...
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
بگذر به کوی میکده تا زمره حضور
اوقات خود ز بهر تو صرف دعا کنند ...
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
حسنت به اتفاق ملاحت جهان گرفت
آری به اتفاق جهان می توان گرفت ...
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
می خواست گل که دم زند از رنگ و بوی دوست
از غیرت صبا نفسش در دهان گرفت ...
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
زین آتش نهفته که در سینه ی من است
خورشید شعله ایست که بر آسمان گرفت ...
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
آسوده بر کنار چو پرگار می شدم
دوران چو نقطه عاقبتم در میان گرفت ...
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
بر برگ گل به خون شقایق نوشته اند
کان کس که پخته شد میِ چون ارغوان گرفت ...
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
در حال حاضر 160 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 160 مهمان ها)