لبخند زدی به فرصت اندک من
هاااا کردی روی شیشه ی عینک من
از این شب های منجمد می ترسم
آرام بسوز بهمن کوچک من ...
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
لبریز شعر نو ، از دفتر سهراب ،
هم پرسه با فرهاد ،
تو ، یه شب مهتاب ...
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
لا به لایِ تو
نفس هایم را جا گذاشته ام!
کافی ست دستت را
بین موهایت،
روی سینه ات
یا روی لبت بکشی؛
منم که در هوا پخش می شوم .. !
زندگی یک جهنم است
اگه دائم به نداشته هایت فکر کنی
در حال حاضر 111 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 111 مهمان ها)