تنگ آمده چندان دلم از جان ،
که مپرس ...
تنگ آمده چندان دلم از جان ،
که مپرس ...
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
دلم ، یه دلِ سیر گریه میخواد ...
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
فقط نمی دونم باید به حالِ خودم گریه کنم ،
به حالِ دنیام گریه کنم ،
به حال دور و بری هام گریه کنم ...
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
جسمم همه اشک گشت و چشمم بگریست
در عشق تو بی جسم همی باید زیست ...
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
خوبی هادی جان؟ از اخبار جدید چه خبر؟ منظور آمار خساران جانی و مالی هستش...
امشب صدای تیشه از بیستون نیامد
شاید به خواب شیرین، فرهاد رفته باشد
از آه دردناکی سازم خبر دلت را
وقتی که کوه صبرم بر باد رفته باشد
پرشور از «حزین» است امروز کوه و صحرا
مجنون گذشته باشد فرهاد رفته باشد
در حال حاضر 292 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 292 مهمان ها)