من شاید یک روزی بروم
یک جایی خوب استراحت کنم
اصلا چرا شاید...
قطعا می روم!
اما به همه تان بگویم
چیزی که مرا وادار به رفتن کرد
حرف هایی بود
که هرگز گفته نشد.
من شاید یک روزی بروم
یک جایی خوب استراحت کنم
اصلا چرا شاید...
قطعا می روم!
اما به همه تان بگویم
چیزی که مرا وادار به رفتن کرد
حرف هایی بود
که هرگز گفته نشد.
زمستان
خیلی وقت است اینجاست!
در خاطراتم
در هوای دلگیر خانه
لا به لای سفیدی موهایم
و قلبت
زمستان
مدت ها پیش آمده...!
آدمیست دیگر ،
گاهی ساعتها خود را نگاه کرده و
اشک میریزد ...
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
در گلستانه چه بوی علفی می آمد ...
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
در نیست
راه نیست
شب نیست
ماه نیست
نه روز و
نه آفتاب،
ما
بیرونِ زمان
ایستادهایم
با دشنهی تلخی
در گُردههایِمان.
هیچکس
با هیچکس
سخن نمیگوید
که خاموشی
به هزار زبان
در سخن است.
در مردگانِ خویش
نظر میبندیم
با طرحِ خندهیی،
و نوبتِ خود را انتظار میکشیم
بیهیچ
خندهیی!
گفتی زسرت فکر مرا بیرون کن !
جانا ،
سرم از فکر تو خالی ست،
دلم را چه کنم؟
سرم را می زنم از بی کسی گاهی به درگاهی ....
در حال حاضر 162 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 162 مهمان ها)