رفتن و رفتن و رفتن
دل به تنهایی سپردن
رفتن اما نرسیدن
لب دریا تشنه مردن
رفتن و رفتن و رفتن
حرفیه که ناتمومه
بغض یک گریه ی تلخه
که یه عمره تو گلومه
@[فقط کسانی که در سایت عضو شده اند قادر به مشاهده لینک ها هستند عضویت در سایت کمتر از 1 دقیقه ست. برای عضو شدن در سایت کلیک کنید...]
یعنی واقعا اینقدر سخته که آدم سرش تو کارِ خودش باشه ...
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
![]()
اگه یه روزی اندیشه فولادوند نازنین رو از نزدیک ببینم ، دستاش رو میبوسم ؛
فقط به خاطر این یه خط شعر "مردم از این رهایی ، در کوچه های بن بست ... "
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
![]()
رو لبِ بسته ی غنچه ، وقتی پاییز میاد
چه غم انگیز میاد ...![]()
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
![]()
آها اون که غیر رسمی بود نیست ازش
در حال حاضر 136 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 136 مهمان ها)