رفتن و رفتن و رفتن
دل به تنهایی سپردن
رفتن اما نرسیدن
لب دریا تشنه مردن
رفتن و رفتن و رفتن
حرفیه که ناتمومه
بغض یک گریه ی تلخه
که یه عمره تو گلومه
@[فقط کسانی که در سایت عضو شده اند قادر به مشاهده لینک ها هستند عضویت در سایت کمتر از 1 دقیقه ست. برای عضو شدن در سایت کلیک کنید...]
یعنی واقعا اینقدر سخته که آدم سرش تو کارِ خودش باشه ...
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
اگه یه روزی اندیشه فولادوند نازنین رو از نزدیک ببینم ، دستاش رو میبوسم ؛
فقط به خاطر این یه خط شعر "مردم از این رهایی ، در کوچه های بن بست ... "
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
رو لبِ بسته ی غنچه ، وقتی پاییز میاد
چه غم انگیز میاد ...
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
آها اون که غیر رسمی بود نیست ازش
در حال حاضر 167 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 167 مهمان ها)