سلام عزیز
الان می خواستم خوابمو بنویسم اینجا
اول پشیمون شدم از نوشتن گفتم واسه کی مهمه آخه
ولی بعدش گفتم بذار خودمو خالی کنم! مثل همیشه که نمی تونم جلوی حس هامو نگه دارم!
بازم بابک بیات نازنینم رو دیدم
در کل خواب بابک بیات جان رو خیلی می بینم! نمی دونم چرا!
داشت با صادق نوجوکی قدم می زد! صادق جانم انگار داشت ساز می زد!
یکی دیگه هم بود، شاید یه بزرگ دیگه! یه آشنای دیگه!
نمی دونم چرا یادم نمیاد
خوبه که دوست داشتنی هام به من سر می زنن!
این دفعه یکی پر کشیده و یکی هنوز در بند زمین!
و هنوزم:
من مسافر غریبِ جنگل سبز چشاتم!
عاشق تنهایی رفتن زیر آفتاب نگاتم!
و دیگه: