من این همه شیدایی ،
دارم زِ لبِ جامی
در دست تو ای ساقی ،
پیمانه چنین باید ...
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
![]()
می گریم و می خندم ،
دیوانه چُنین باید
می سوزم و می سازم ،
پروانه چُنین باید ...![]()
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
![]()
صد دشتِ شقایق چشم در خون دلم دارم ،
تا خود به کجا آخر با خاک درآمیزم ...![]()
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
![]()
صبا وقتِ سحر بویی ز کوی یار می آید ،
که بوی او شفای جان هر بیمار می آید
مَگر از زُلفِ دلدارم صبا بویی به باغ آورد ،
که از باغ و گل و گلزار بوی یار می آید ...
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
![]()
از آن چون بُلبلِ بیدل زِ رنگِ و بوی گل شادم ،
که از گلزار در چشمم رُخِ دلدار می آید ...![]()
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
![]()
گَر آید در نظر کَس را به جز رُخسار او رویی ،
مرا باری دایم بر آن رُخسار می آید ...![]()
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
![]()
اگر گلزار می آید کسی را خوش مرا باری ،
نَسیمِ کوی او خوشتَر زِ صد گُلزار می آید ...![]()
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
![]()
زبانِ خامه ندارد سَرِ بیان فراق ،
وگرنه شرح دهم با تو داستان فراق
دریغِ مدتِ عمرم که بر امیدِ وصال ،
به سر رسید و نیامد به سر زمانِ فراق ...![]()
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
![]()
کُنون چه چاره که در بَحرِ غم به گِردابی ،
فُتاده زورقِ صَبرم زِ بادبان فراق
اگر به دست افتد فراق را بِکُشم ،
که روزِ هِجر سیه باد و خان و مان فراق ...![]()
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
![]()
در حال حاضر 11 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 11 مهمان ها)