با آن هَمه بیدادِ او ،
وینِ عَهدِ بی بُنیادِ او
در سینه دارم یادِ تو ،
یا بَر زَبانَم می رود ...
با آن هَمه بیدادِ او ،
وینِ عَهدِ بی بُنیادِ او
در سینه دارم یادِ تو ،
یا بَر زَبانَم می رود ...
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
باز آی و بَر چَشمَم نِشین ،
ای دلسِتان نازَنین
کآشوب و فَریاد از زَمین ،
بَر آسمانَم می رود ...
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
در رَفتن جان از بَدن ،
گویَند هَر نوغی سُخن
من خود به چَشم خویشتَن ،
دیدَم که جانَم می رود ...
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
یِک شَب آتَش در نِیستانی فُتاد ،
سوخت چون اشکی که بَر جانی فُتاد
شُعله تا سَرگَرم کارِ خویش شُد ،
هَر نِی ای شَمعِ مزارِ خویش شُد ...
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
نِی به آتَش گُفت ،
کین آشوب چیست
مَر تو را زین سوختَن مَطلوب چیست ...
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
گُفت آتَش بی سَبّب نَفروخته ام ،
دَعوی بی مَعنی ات را سوخَتم ...
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
زانکِه می گُفتی نِی ام با صَد نُمود ،
هَمچنان در بَندِ خود بودی که بود ...
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
مَرد را دَردی اگَر باشَد خوش است ،
دردِ بی دردی عَلاجَش آتَش است ...
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
میگَن اسبِت رِفیقِ روزِ جنگه ،
مو می گویُم از او بهتَر تُفَنگه
سُوارِ بی تُفَنگ قُدرت نداره ،
سُوار وقتی تفنگ داره سُواره ...
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
تُفَنگه دستِ نُقره ام را فروختُم ،
برایِ وِی قَبایِ تِرمِه دوختُم
فِرِستادُم بَرایُم پَس فِرستاد ،
تُفنگه دستِ نُقره ام داد و بیداد ...
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
در حال حاضر 131 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 131 مهمان ها)