هیچکس نمیبینه چه کاری براش انجام میدی ؛
فقط کارایی که انجام نمیدی رو میبینن !
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
نه نَغمه ی نِی خواهم و نه طَرفِ چمن ،
نه یارِ جوان ، نه باده ی صافِ کهن
خواهم که به خلوتکده ای از همه دور ،
من باشم و من باشم و من باشم و من ...
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
هَر شَب دلِ پُر خونُم بَر خاکِ ،
باشَد که چو روز آیِد بَ وِی گُذَرَت افتد ...
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
ترسم که اشک در غمِ ما پَرده دَر شَوَد ،
وین رازِ سَر به مُهر به عالَم سَمَر شَوَد
گویِند سَنگ لَعل شَوَد در مَقام صَبر ،
آری شَوَد ولیک به خونِ جِگَر شَوَد ...
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
مَن خاک شَوَم جانا در رَهگُذَرَت اُفتَم ،
آخَر به غَلَط روزی بَر مَن گُذَرَت اُفتَد
دانَم که بَدَت اُفتَد زیرا که دِلَم بُردی ،
وَر دَر تو رَسَد آهَم از بَد بَتَرت اُفتد ...
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
خونِ جِگَرَم خوردی وَز خویش نَتَرسیدی ،
آخَر چِه کُنی جانا گَر بَر جِگَرَت اُفتَد
ای جان حَدیثِ ما برِ دِلدار بازگو ،
لیکَن چِنان مَگو که صَبا را خَبَر شَوَد ...
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
گَر تو همه سیمُرغی از آهِ دِلَم می تَرس ،
کاتَش زِ دِلَم ناگَه دَر بال و پَرَت اُفتد ...
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
در حال حاضر 303 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 303 مهمان ها)