یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
![]()
عقل کجا پی بَرد ،
شیوه ی سودای عشق
باز نَیابی به عقل ،
سِرِ معمای عشق
عقل تو چون قطره ای ست ،
مانده ز دریا جدا
چند کند قطره ای ،
فهم ز دریا جدا
گر ز خود و هر دو کُ.ون ،
پاک تَبَرا شوی
راست بود آن زمان ،
از تو تَوَلای عشق
جان چو قدم درنَهاد ،
تا که همی چشم زد
از بُن و بِیخش بِکند ،
قُوت و غوغای عشق
دوش درآمد به جان ،
دَمدَمه ی عشق او
گفت اگر فانیی ،
هست تو را جای عشق
عشق چو کار دل است ،
دیده ی دل باز کن
جان عزیزان نِگَر ،
مستِ تماشای عشق
چون اثر او نماند ،
محو شد اجزای او
جای دل و جان گرفت ،
جمله ی اجزای عشق
هست در این بادیه ،
جمله ی جان ها چو ابر
قطره ی باران او ،
درد و دریغایِ عشق ...![]()
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
![]()
آتش عشق تو در جان ،
خوشتَر است
جان زِ عشقت آتش اَفشان ،
خوشتر است
تا تو پیدا آمدی پنهان شدم
زانکه با معشوق ،
پنهان خوشتر است
درد عشق تو که جان می سوزَدَم
گَر همه زهر است ،
از جان خوشتر است
درد بر من ریز و درمانم مکن
زانکه درد تو ز درمان ،
خوشتر است
می نسازی تا نمی سوزی مرا
سوخَتن در عشق تو ،
زان خوشتراست
چون وِصالت هیچکس را روی نیست
روی در دیوار هِجران ،
خوشتر است
خُشک سالِ وصل تو بینم مدام
لاجَرم در دیده طوفان ،
خوشتر است
همچو شمعی در فِراغت هر شبی
تا سَحر عَطار ، گِریان ،
خوشتر است
در عشق تو ،
عقل سرنگون گشت
جان نیز خلاصه ی جنون گشت
خود حال دلم چگونه گویم ،
کآن کارِ به جان رسیده چون گشت
بر خاک دَرَت به زاریَ زار ،
از بس که به خون بِگَشت ،
خون گَشت
درمان چه طلب کنم که عشقت ،
ما را سوی دَرد رَهنِمون گشت
خونِ دلِ ماست ، یا دلِ ماست ،
خونی که ز دیده ها بُرون گشت
تا قوَت عشق تو بدیدم ،
سرگشتی ام بسی فُزون گشت
تا دور شدم من از در تو ،
از ناله دلم چو ارغَنون گشت ...
ویرایش توسط Milik : 07-16-2019 در ساعت 01:21 AM
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
![]()
شبان آهسته می نالم مگر دردم نهان ماند
به گوش هر که در عالم رسد آواز پنهانم
تمامِ تو سهمِ منه | به کم قانعم نکن
در حال حاضر 229 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 229 مهمان ها)