این اولین ساله که وقته عید
تو چشم تو خیره نمیمونم ...
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
با این سگ نَسَخی چه کنیم رفقا؟
خودکشی ...
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
جان در بر جانانه شد
دل بر سر پیمانه شد
تن ساکن میخانه شد
دارم هوای عاشقی ...
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
ای شاه درویشت منم
درویش دل ریشت منم
بیگانه و خویشت منم
دیوانه ی رویت منم
آشفته ی مویت منم
سرگشته ی کویت منم
دارم هوای عاشقی ...
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
در حال حاضر 87 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 87 مهمان ها)