امروز رفتم طاق بستان نمیدانم شما رفتین تا حالا یا نه ولی توی عید خیلی قشنگه
هر سال یه جا از طاق بستان 13 روز نوروزو مراسم میگیرن و بزن و برقص و آداب و رسوم سنتی هم توش برگزار میشه یا بهتره بگم نمایشگاه . که مثل آبادی تو این فیلم ها دیدین که چادر میزنن خیلی ساده ولی اصل
گلیم و قالی اصل . سنگ اصل متناسب به روحیه هر آدم و اما اونجایی که دوغ توی مشکه داره و آش رشته و آش دوغ هم درست میکنن ..
امروز با دوستم رفتم اونجا نشستم و آش خوردم یه پیرزن که با لباس سفید بودو دیدم که داشت نان ساجی درست میکرد یه نگاه به بغل دستیش انداختم دیدم یه زن جوانی با لباس محلی داشت شیرینی درست میکرد
در حالی که منم داشتم آش میخوردم . دستاشو دیدم حلقه نداشت به خودم گفتم این همونیه که من دنبالشم بهش نگاه کردم اونم لبخند زد و گفت سلام منتها آرام .. ولی نمیدونی چه زنی بود .
یه خورده که بیشتر نگاش کردم دیدم گوشواره طلا داره همون جا دستگیرم شد که این مال مردمه یعنی اینکه شوهر داشت منم بیخیال شدم .اومدم بیرون و به خودم گفتم اگه تنها بود طاق بستانو به هم میریختم تا دلشو بگیرم
اصن نمیدانی چه لذتی داشت وقتی که بهش نگاه میکردی
این حرفام شبیه یه داستانه ولی خداشاهده حقیقته امروز بود برای بابک بود حرفامو بهتر میفهمه ..
@
[فقط کسانی که در سایت عضو شده اند قادر به مشاهده لینک ها هستند عضویت در سایت کمتر از 1 دقیقه ست. برای عضو شدن در سایت کلیک کنید...]