در حریر گیسوانت دل زمانی خانه میکرد
شکوه ها از بی قراری با من دیوانه میکرد
با نگاه تو نگاهم روزگاری آشنا بود
در سکوت مبهم ما بر جنون فریاد ما بود
میشکفت از خنده ی تو صد چمن گل در خیالم
از دو چشم مست تو هر شب میشد افزون شور و حالم
هر سحر با یادت از خواب چشم خود را میگشودم
روزگاری با خیال تو عاشقی دیوانه بودم
ای دو چشم مست شهلا که تو را دیده ام هر روز و هر شب همه جا
بعد از این ناز تو دیگر نکشم میکنم خود را ز دام تو رها
ای سراپا نقشه دامیدی ای سراسر بی وفایی
حیف از آن احساس پاک من با تو حیف از آشنایی