بچّه ها " برتولت برشت " 2 تا نمایش نامه داره که خیلی خیلی عجیبن ! به گفته یِ خودش اوّلی رو برایِ طلوع خرد نوشته و دوّمی رو برای غروب خرد !
البته از لحاظ داستانی هیچ ارتباطی با هم نه دارن .
من دارم می خونم شون ، شما هم به خونید ! باشد که رست گار شوید :
01 - طلوعِ خرد :
[فقط کسانی که در سایت عضو شده اند قادر به مشاهده لینک ها هستند عضویت در سایت کمتر از 1 دقیقه ست. برای عضو شدن در سایت کلیک کنید...]
02 - غروبِ خرد :
[فقط کسانی که در سایت عضو شده اند قادر به مشاهده لینک ها هستند عضویت در سایت کمتر از 1 دقیقه ست. برای عضو شدن در سایت کلیک کنید...]
دوش دور از رویت ای جان جانم از غم تاب داشت
اَبر چَشمَم بر رُخ از سودای تو سیلاب داشت
نَز تفکر عقلِ مسکین پایگاه صبر دید
نَز پریشانی دلِ شوریده چَشم خواب داشت
نقش نامت کرده دلْ محراب تسبیح وجود
تا سحر تسبیحگویان روی در محراب داشت
دیدهام میجُست و گفتندم نبینی روی دوست
عاقبت معلوم کردم کاندر او سیماب داشت
روزگار عشق خوبان شهد فائق می نمود
باز دانستم که شهدآلوده زهر ناب داشت
سعدی! این ره مشکل افتادست در دریای عشق
اول آخر در صبوری اندکی پایاب داشت
کِی بود تا صبح بی دار بودیم یادت میاد سیگار پشتِ سیگار از استرسِ زیاد
سالِ بدی بود امّا من و تو بد نه بودیم
شیر توش که تویِ خونه نمی تونم سیگار به کِشم
در حال حاضر 184 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 184 مهمان ها)