یک نفس یک فریاد ساکت ما را بس . . .
کدام دارو شفایِ عشقِ محال است !؟
به حکمِ شیخِ رئیس : شراب و شاه دانه و سمبل طیب ، عصاره هایِ فراموشی !
.
.
.
و با دسیسه یِ بیمارِ آخرین ، طبیب نیز به حبس افتاد . . .
و ماند محتسب و شحنه ، که عشق را تنها در آخرِ پاییز می پذیرفتند . . .
آه . . . مجرّب است معجونِ بی خیالی و لا قیدی . . .
حکیم نیز به نا چار برایِ خود همان دوا را تجویز می کند !
[فقط کسانی که در سایت عضو شده اند قادر به مشاهده لینک ها هستند عضویت در سایت کمتر از 1 دقیقه ست. برای عضو شدن در سایت کلیک کنید...]
ویرایش توسط Saber : 06-08-2017 در ساعت 08:29 AM
میلاد و بابک این کتاب شاید عجیب ترین کتابی بود که تویِ زنده گیم خوندم .
واقعا خیلی به دلم نشست .
اگه فرصتی دست داد از دستش ندین !
[فقط کسانی که در سایت عضو شده اند قادر به مشاهده لینک ها هستند عضویت در سایت کمتر از 1 دقیقه ست. برای عضو شدن در سایت کلیک کنید...]
@[فقط کسانی که در سایت عضو شده اند قادر به مشاهده لینک ها هستند عضویت در سایت کمتر از 1 دقیقه ست. برای عضو شدن در سایت کلیک کنید...]
دلم کَپَک زده ، آه
که سطری بنویسم از تنگیِ دل ...
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
زندگی یک جهنم است
اگه دائم به نداشته هایت فکر کنی
@[فقط کسانی که در سایت عضو شده اند قادر به مشاهده لینک ها هستند عضویت در سایت کمتر از 1 دقیقه ست. برای عضو شدن در سایت کلیک کنید...]
خشی کجایی !؟ نیستی دیوث !؟
در حال حاضر 302 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 302 مهمان ها)