اون روز فامیل های مادرم از یزد اومده بودن خونمون مرد برگشت به من گفت آقا میثم شما کارتون چیه؟
گفتم دخترتون را نمیگریم خنده ی دیاورت به چپ زد که آره مثلا ناراحت نشدم گفت یزد خیلی گرم بود اینجا چطوره گفتم اینجا که خرس قطبی میاد کنار ما میشینه
بابام زیر چشمی هی لب و لوچشو گاز میگیرفت
اصلا فامیل کلا بدرد نخور شدن
مانیتور میثم همین الان یهویی
[فقط کسانی که در سایت عضو شده اند قادر به مشاهده لینک ها هستند عضویت در سایت کمتر از 1 دقیقه ست. برای عضو شدن در سایت کلیک کنید...]
موافقم باهات فاميل خيلى ک س شرررر شده و ب جز حرف مفت چيزى بلد نيستن
ساسان دست به هر جای ما بزاری حسرت کشیده ست لامصب
هر پنجشبه شعر میخونم
تو سالن های خالی از عطرت ...
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
من ندانم با که گویم شرح درد
قصه ی رنگ پریده ، خون سرد ؟
هر که با من همره و پیمانه شد
عاقبت شیدا دل و دیوانه شد
قصه ام عشاق را دلخون کند
عاقبت ، خواننده را مجنون کند...
چه بگویم نگفته هم پیداست/غم این دل مگر یکی و دو تاست...
در حال حاضر 183 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 183 مهمان ها)