گندیده شاخه های تمنایم
دل مردگی مزار نمی خواهد
دیری ست زرد هستم و نارنجی
پاییز من بهار نمی خواهد!
دیری ست مرده ام، کفنم اینست
پیراهنی سفید به تن دارم
پرتاب سنگ های تو بیهوده ست
جان داده سنگسار نمی خواهد!
تو مثل بمب ساعتیِ عشقی
من مثل سقف های فرومرده
ویرانه های من به تو رو دارند
ویرانه انفجار نمی خواهد!
مثل سکوت شیشه ی همسایه
با سنگ و توپ می شکنم، آری
دنیای شیطنت به خدا زیبا ست
بشکن مرا، فرار نمی خواهد!
آرامش کبوتریِ من را
بر پشت بام خانه ی خود حس کن
آرام تر بباف طناب ت را
این سربریده، دار نمی خواهد ...
محمد پورشیخ علی ...