برای ابراهیمهنوشته اصلی توسط H A M I D
به تاریخش نگاه کن
برای ابراهیمه
به تاریخش نگاه کن
[فقط کسانی که در سایت عضو شده اند قادر به مشاهده لینک ها هستند عضویت در سایت کمتر از 1 دقیقه ست. برای عضو شدن در سایت کلیک کنید...]
این کتاب چن سال پیش تو خونه ی پدربزرگ مادری از زیر خاک پیدا شد...گویا دایی ها زمان عنقلاب از ترس عنقلابیون کتابهای سیاسی رو چال کردن.
کفِ افکارمو موکت کردم ...
یکی هم بود
که پنجره جمع می‌کرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
!!!
یکی هم بود
که پنجره جمع می‌کرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
.
.
روش عشق بازی اش چینی
منطبق با مسالک بودا!
مدیتیشن به سبک تائوئیسم
رقصش از روی سی دی زومبا!
نذر در سفره ی ابوالفضل و
خیره به عکس پاپ وقت دعا!
تازگی ها گیاه خوار شده
معده اش غرق در کوکاکولا!
عاشقش هستم و نمی فهمم
عاشق مردهاست یا زن ها؟! .
من سوالم، سوال بی ربطی
که کسی از خودش نمی پرسد
که جوابش مهم نبوده و نیست
می روم سمت منفیِ درصد
من جوابم، جواب نامربوط
احتمالم قریب به شاید
گیج و ناپایدار در رقصم
چند تا صفر دُور چند عدد
یک علامتْ تعجبم جلوی
جمله های بدون حتّی حس!
نقطه چینی که جای خالی چیست؟!
آلت جنسی ام میان پِرِس
آش ِایماژهای مختلفم
ریخته در گزاره ای ناقص
می روم تا ته ِ «نرو! برگرد!»
از سر سطر می رسم به «بِرِس!» .
دوستم داری و نمی فهمی
شخصیت های شعر موزونیم
کلماتیم، جوهری، ساکت
فکر هم می کنی که هم خونیم
عاشق هم ولی بدون مکان
توی ابیات زنده مدفونیم
گرچه پایان ماجرا باز است
ما؟ ولی... ما ولی!... ولی... .
دکتر فاطمه اختصاری ...
یکی هم بود
که پنجره جمع می‌کرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
میلاد گفت چت! میلاد تو هم گوش کن اگه به پای نصیحت نمی ذاری
من ضربه خوردم ضربه ی وحشتناک نمی خوام اون کسانی رو که می شناسم اینجا دوست من هستن هم همین ضربه رو بخورن!
شاید اگه یه روز وقتش و حالش باشه بیشتر از بدمستی ها بگم
حرف آخر اینجا مستی جواب نمیده به خصوص واسه بیدار ها! واسه دردکش ها!
اما اگه اصرار داری که حتمن بنوشی حرمت خودتو انسان رو حفظ کن!
با مهر و عشق پرتاب می شود به سوی صابر میلاد و هر کی که هست!
...من اونقدر غریبم که گفتن نداره ، حال و روزِ من خیلی غمگین تر از چیزیه که حتی میتونم بهش فکر کنم ... (همین که یه عده اینجا بی منت و از سر محبت با من صحبت میکنن واسه من یه دنیا ارزش داره) خیلی راحت میتونم بگم که دارم واسه مردن لحظه شماری میکنم ...
فاضل نظری میگه :
ناگزیر از سفرم، بی سر و سامان چون «باد»
به «گرفتار رهایی» نتوان گفت آزاد
کوچ تا چند؟! مگر می شود از خویش گریخت
«بال» تنها غم غربت به پرستوها داد
اینکه «مردم» نشناسند تو را غربت نیست
غربت آن است که «یاران» ببرندت از یاد
عاشقی چیست؟به جز شادی و مهر و غم و قهر؟!
نه من از قهر تو غمگین، نه تو از مهرم شاد
چشم بیهوده به آیینه شدن دوخته ای
اشک آن روز که آیینه شد از چشم افتاد ...
همین که گاه و بیگاه یادی از من میکنی واسه من بسه ...
یکی هم بود
که پنجره جمع می‌کرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
در حال حاضر 134 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 134 مهمان ها)
مجوز های ارسال و ویرایش
پاسخ با نقل قول
