کو بیا بابا یه نقطه بذار می خوام به پاشم توی صورتت . . .
می شود تنها ماند ،
می شود بی هم رفت ،
می شود درهم شد ،
می شود دریا شد ،
می توان عاشق بود ،
می توان با هم مرگ ،
می توان بیرحم شد ،
می توان ماهی شد ،
.
.
.
بی شک آن شب آن پلنگ ،
روی برکه روی ماهِ ماهیان را دیده بود ،
و به ایمان خودش شک آورد ،
ماه و ماهی و پلنگ ،
هر سه دیوانه ترینند ببین ،
ماه ، ماهی خواهد و برکه ، پلنگ ...
Milik ...
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
کاری به غلط املایی نه دارم . . .
این اشعار من رو یه جایی ثبت کنید ، در زمانی که حالت طبیعی داشتم رو کنید برام ... با تشکر
نخست وزیر امام میلاد (ع)
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
خب بر گردیم به اون دوستِ نقطه ای مون . . .
نظرت رو راجع به اشعار بگید ، دوست دارم بدونم چجوری می نویسم ...
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
در حال حاضر 166 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 166 مهمان ها)