یوسف به بدنامی خود اعتراف کن ،
کز هر طرف به پیرهنت چنگ میزنند ...
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
بازی عوض شده و همان هم قطارها ،
از داخل قطار به ما سنگ می زنند ...
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
چرا هیچ کرک برای دانلد منیج کار ن می کنه
از کجا پیدا می شه ؟
یکی دیشب اینجا جایزه آغشته به خایه های بسیجیا رو میبره..
یکی هم دیشب نوکیاتئاتر لس آنجلس رو پر میکنه...
"چه خوب که ممنوعم"
یادداشتی که دو سال پیش نوشتم و علت شرکت نکردنم در هر مراسمی مربوط به موسیقی مجاز در آن آمده...
شرکت در مراسمی مثل جشن «موسیقی ما» و بعد سال ها دیدن دوباره بعضی دوستان قدیمی به یادم آورد که چقدر ممنوع الفعالیتی خوب است..
چشم آدم را باز می کند. چیزی شبیه عینک دید در شب است که با آن می شود زوایای در تاریکی مانده ی اطرافیان را دید..
وقتی ترانه سرا باشی، ممنوعیت باعث شناخت بهترت از آوازخوان هایی می شود که پیشتر با آن ها کار کرده ای..
دورت خلوت می شود و خوانندگانی که بدون خواندن ترانه هایت امروز باید در ختنه سوران ها می خواندند، سال به سال سراغت را نمی گیرند..
در کنسرت ها شعرهایت را می خوانند و نامی از تو نمی برند و به رویشان بیاوری فراموشی، یا ترس را بهانه می کنند..
رفتار این فراموشکاران هم هنگام دیدن اتفاقی تو به دو دسته تقسیم می شود: یا «خیلی مردی» و «ما پشتتیم» قلابی بارت می کنند..
یا از سفید شدن موهایت و باخبری از این که برای گذران در شیفت شب چاپخانه کار می کردی ابراز تاسف می کنند و می کوشند به مجاز شدن و غلط کردم نامه نوشتن ترغیبت کنند..
به شکل احمقانه ای توی ممنوع را تباه شده می بینند و خود سر خم کرده به تیغ سانسور را موفق. یعنی موفقیت را فقط با کاسبی و مورد پذیرش ارشاد بودن معنا می کنند. دلسوزانه می کوشند تو را به لجنزاری که خود تا گلو در آن غرقند بکشانند..
لجنزار مجازیت به قیمت دیکته نویس دفتر موسیقی بودن و به سفارشش کار تولید کردن و سرازیر شدن سکه های مراسم ارگانی در جیب..
از چشمشان تو استعدادی هدررفته ای که فرصت پول پارو کردن را سر موضوعاتی که ربطی به هنر ندارد هدر می دهی..
در گوشت زمزمه می کنند حقت اجاره نشین شدن در چهل سالگی و کار یدی و با سیلی سرخ نگه داشتن صورت نیست و نمی توانند بفهمند که تصور یک روز جایشان بودن هم تو را جنون می کشاند..
تو مسلح به عینک دید در شب «ممنوع الفعالیتی» هستی و آنها را در فضای تاریکشان می بینی، اما می خواهند زیر نورافکنی که صحنه ی قلابی نمایششان را روشن می کند، بکشانندت..
باید گوشت را روی حرف هاشان ببندی چون عروس هزارداماد موسیقی مجاز را چنان بزک می کنند که شهرزاد قصه گویش بپنداری..
این گلخانه تمام گیاهانش را همشکل می کند اما تو زیر تیغ آفتاب ماندن و تازیانه ی باران خوردن را ترجیح می دهی تا میوه ی خود را به بار بیاوری نه آن میوه ای را که صاحب بدسلیقه ی گلخانه موسیقی مجاز خوش دارد..
میوه هایت تلخ هم اگر باشند، میوه ی خودت هستند و این از مواهب ممنوعیت است و برای تحمل نداری و سختی هایش بهانه خوبی ست. .
یغما گلرویی
هیچ نداشتن از کم داشتن بهتر است.
وقتی کسی چیزی ندارد آن را ندارد دیگر،
اما وقتی کمی از آن را داشته باشد
ظاهرا چیزی دارد
اما در واقع ندارد.
یعنی فکر می کند دارد،
اما ندارد.
این بدتر از نداشتن است!
سالها گذشت تا جنس رابطه را بشناسم...
آنقدر دقیق که از دو قدمی آدمها که رد میشوم... نوع نگاهشان داد میزند کجای کارند...
دیگر میدانستم فلانی وقتی بعد از پنج ساعت می اید و میگوید ببخشید خواب بودم ؛
یعنی به عمق رابطه دو هفته مانده...
یا مثلا اگر مردی به زنی بگوید: اگر موهایت کمی روشنتر...
یا کمی صافتر...
میفههمم که باید فاتحه ی رابطه را خواند..
اینکه کسی بگوید 7 می اید و 8 با بهانه ی ترافیک و سردردو کارهای شرکت برسد...
یعنی در واقع آن رابطه تمام است...
چیزی که میبینم فقط خط قرمز است!
حالا میبینم هنوز هم هست کسی که ثانیه اول به دوم نرسیده جواب تلفنش را بدهد....
یا برای باز کردن یک اخم کوچک...
حاضر است هر کاری بکند...همیشه در مقابل کسی که بی تفاوت است...یک نفر وجود دارد که اهمیت بدهد!
اینکه ما توی رابطه ی مان حالمان بد است ...
یعنی آدممان اشتباه است و در واقع الان باید جای دیگری باشیم....
در حال حاضر 242 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 242 مهمان ها)