@[فقط کسانی که در سایت عضو شده اند قادر به مشاهده لینک ها هستند عضویت در سایت کمتر از 1 دقیقه ست. برای عضو شدن در سایت کلیک کنید...]
داریوش - پریا ...
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
برید که میخوام چراغارو خاموش کنم و با چراغ قوه موبایل نور بنداز رو کفی و فندک هم قفل کنم زیر کفی ...
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
یه بار خیلی غمگین بودم بچه ها منو با خودشون بردن طبیعت اینا گردش تا احوالم عوض شه چون هوا مه بود سه روز تمام خوابیدم...
یکی از بچه ها بهم گف اومدیم گردش بیا بیرون هوا بخوریم چرا میخوابی اینقد میخوابی خسته و ذله نشدی از خوابیدن...؟
گفتم شما صرفأ خوابو میبینین من تو خواب دارم با آرزو هام با خوشی و خوشبختی زندگی میکنم...
از اون موقع به بعد تا حالا باهم نرفتیم گردش...
در حال حاضر 219 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 219 مهمان ها)